هر چند گاه روح سركشم در هواي انسانيتم پر مي كشد... در ميانش آتش و دود و خون ريزي مي كند.... پرسم از او دليلش را ، گويد.... آرامشت مرا ديوانه و مجنون خود كرد
درخت سیب باغچه
ادم را یاد گناهان بدوی می اندازد
چه عشوه های درشتی
سرخ تر از این نمیشود
انگار
سیب را افریده اند که ادم
با کسی بخورد
نیستی اما که!
سیب ها
می افتند
.
.