چنان شوق رهايي داشت
كه تنها يك لحظه غفلت كردم
پر زد و رفت
و چنان عشق آزادي داشت
كه نه نگاه منتظرم را ديد
و نه دلواپسي دلم را
پر زد و رفت
و چنان شوق آسمان داشت
كه التهاب اسارت
در شعاع رنگارنگش آب شد
پر زد و رفت
مي دانم كه ديگر نمي آيد
اما…
قفس زندگي ام
پر است لز جاي خالي پرواز
…
بي اعتنا و سبك اما
پرنده
پر زد و رفت