رازت را می شنوم از ارتفاع خدا
از چشم های تو برون ستاره می بارد
این دست ها به عطر تو آغشته اند
به جستوجوی تو فانوس واره هایم را بیدار نگاه خواهم داشت
کمی نشستی و با ماه گفت و گو کردی
وعطر خاطره ها را دوباره بو کردی
نفس گرفتی و رد بهار گم شده را
میان غربت نیزار جستو جو کردی
هوا چقدر به موقع گرفت و باران زد
و تو چقدر غزل های ناب رو کردی
دلم چقدر گرفته است...کاش می شد رفت...
و چشم ها را بستی و آرزو کردی
و زیر پای تو انگار بغض دریا بود
که منفجر شد و با موج ها وضو کردی
به سمت ماه دویدی
رها
رهای رها
و صورتت را در ابر ها فرو کردی