rahajo0on
پسندها
2,725

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آها بابا دستو شصتو انگش کوچیکه هو
    همه چیت رو شده قصه هاتو بلد شدم !:دی

    برودوروغ نگو دیگه رها !‌:دی

    صدای بع بع بعش تا قزوین میومد بیچار رهرو همچین عذاب دادیش :دی
    برو برو برو منو سیا نکن رها

    این خرماهایی که میخوری هستش تو جیب منه رهاا

    تو به آدم رحم نمیکنی به اون گوسپنده رحم کنی رها ؟

    الان حتما پوسیتم کندی آره رها ؟
    از حرف هاتون سر در نمیارم

    ولی سر شما رو که میتونم از تنتون در بیارم :D
    من که دلم همینجوری خنک هست :D

    از حرفهای شما هم خدا رو شکر هیچی سر در نمیارم :D
    جرا دیگه
    مشخص کردیم
    بیزو تشریف داره دنی :دی
    :biggrin:
    یاناما آرواد
    سنده مئرت سان هاااا :biggrin:


    در تحقیقاتی که خودش هم شرکت داشت معلوم شد که بیزو هست :دی
    به هر حال درد میکنه دیگه. انصاف نیست دست به پاهای بابک بشی

    خودت اگه میتونی بیا منو بکش. راحت میکنی من رو . حیف که فقط تهدید بلدی و اهل عمل نیستی.

    بابک رابینز. خجالت بکش. :دی
    سلوم خانوم آق مودور :دی

    این قویونو از کجا کش رفتی ؟ :دی
    خیلی شبیه سعیده هاااا
    نکنه خودشه ؟

    به دنی هم زیاد شباهت داره
    ولی ثابت شد که دنی قویون نیست :دی
    اقا بابک چیه. خجالت بکش. بابک رابینز.

    حالا که کم اوردی دست به پاهای بابک نشو. بابک پاش در رفته. پاش درد میکنه . :D
    سلام

    عید توهم مبارک

    چکارش داری گوسپندرووووووو

    ولش کنننننننننننن
    خدایا ،قبله ام ، سجاده ام حرف دلم آخر تویی تو*****خدایا معبد ومعبود دنیا و سر شوریده ام آخر تویی تو



    [img]
    یه وقت اشتباهی فردا بابک رو قربانی نکنین ؟؟ :D

    عید تو هم مبارک.
    خدا خیرت بده :دی
    منم واست دعا کردم، به منم شیرینی بده تو :دییییی
    ایشالا
    افتادی اما ها؟
    خو باشه تو دعا کن قبول شم شیرینی هم میدیم :دی
    بد نیستم.
    من که از اولشم اعتراف کردم سایمون سنگین شده یا نه؟
    من کلا هیچوقت کاربرد این اصطلاحات رو نفهمیدم :دی

    نه بابا حرفا میزنیا


    اوهوم :دی
    به سلام حزمت رها خانوم
    خوبی؟
    کم پیدایی؟
    سایمون سنگین شده؟ :دی(چه ربطی داشت حالا ؟ :ددی)

    ممنون عزیزم
    عید شما هم مبارک باشه :gol:
    شکلکو = ))))))
    ای بدک نیست
    هنوز که عقبم
    درس میخونم :دیییییی
    تفلدم هستیم...
    دلم گرفته، نه به اندازه ی یک دنیا. نه به اندازه ی این ابرایی که قصد باریدن ندارند. نه به اندازه ی پسر ده ساله ای که تو مکانیکی سر کوچه تا ساعت یازده شب کار می کنه. نه به اندازه گلدونی که تنها دوست دوستمه و برگ هاش زرد شدن . نه به اندازه نگرانی سرمای فردا. نه به اندازه ی این شبهایی که دیگه خیلی هم تاریک نیستن... بلکه به اندازه این خط روی دیوار که بهش خیره شدم. و انتهاش به هیچ جا نمی رسه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا