قاصدک گاه گاهی که می بینم تو را
خیره می مانم به پژواک تنت
می زدایم از غبار زندگی پیراهنت
قاصدک آیا خبر داری از این شب مرده گی
از میان کوچه های بی عبور زندگی
از دل دریا بگو
موج سرگردان به خانه اش رسید؟
شیر جنگل باز اهو می خورد؟
از دل لاله بگو.
داغ دلش بهتر شده؟
قاصدک دیریست در این پیله­ ی تنهاییم
انتظارم درد فردا را به آبستن نشست
می سپارم آخرین حرف دلم را دست تو
گرچه این دل دست نامردان شکست
قاصدک از من بگو با ان نگار بی وفا
هرکجا هستی کنار هر کسی
آرزویم خنده بر لب های توست