خبر کوتاه بود
اعدام شان کردند!
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد
اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند؟
می پرسد ز من، با چشم اشک آلود
عزیزم، دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا، این کیمیای خون انسانها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی ست
که همچون قرن های دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان، دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهوده ست
در آنجا رهزنی، آدم کشی، خون ریزی آزادست
و دست و پای آزادی در زنجیر
----
سلام کوروش خوبی ؟!
