حرفهایم را تعبیر میکنند...
سکوتم را تفسیر!
دیروزم را فراموش ...
فردایم را پیشگویی!
به نبودنم مشکوکند...
در بودنم مُردَد !
از هیچ گلایه میسازند...
از همه چیز بهانه !
در این جادو شب پوشیده از برگ گل کوکب
دلم
دیوانه
بودن با تو را می خواست
سروش آوازها میخواند
مسحور شکوه شب
ولی مسکین دلم
انگشت خاموشی نهان برلب
شنودن با تو را می خواست
(اخوان ثالث)
بخدا نیست
من خودم دوروبرم فرشته هایی زندگی می کنند که شبیه انسان هستن
فقط بال ندارن
مهربون و زیبا
خیلی تنها بودم ولی این فرشته های مهربون
به زندگیم رنگ دادن