مصی یه ذره درک کن. حالا خودت پایان نامه رو شروع می کنی می فهمی چقدر بدبختی داره. فکر کردی من از آهنم که شش ماهه هر روز کله سحر پا می شم می رم دانشگاه شب بر می گردم خونه؟ مدرسه و انتشارات و کارای دیگه هیچی. نمی فهمم خستگی یعنی چی؟ دلم یه چای خوردن با یه دوست نمی خواد؟ دلم نفس کشیدن توی هوای پاک یه کوه رو نمی خواد؟ دلم یه مسافرت نمی خواد؟ من از همه ی آدمای دنیا خسته ترم. فقط چیزی نمی گم چون با گفتن دردی دوا نمی شه