تنهاترین ستاره شب
شب شد ، دوباره دلم لرزید
اشكی به گونه ی من غلتید
دلتنگ او شده بودم باز
دردی به سینه ی من پیچید
می دیدمش كه كنارم بود
غمگین و سرد و پر از تردید
گفتم كه :"عاشقم" ، اما باز
مثل همیشه دلش رنجید
ای كاش پیرهنش بودم
هر لحظه مرا می پوشید
گرمای سینه ی پر مهرش
بر سینه ی من می تابید
گلبرگ بوسه ی خاموشم
بر گونه هاش نمی خشكید
اما چه میشود آخر كرد
با ته مانده ای از امید ؟
چشم پر از حسد تقدیر
این را سزای دلم می دید
در خانه ی غم من آمد
فانوس عشق مرا دزدید
از حس رفتن و تنهایی
دنیا به دور سرم چرخید
تنهاترین ستاره ی شب حتی
بر درد بی كسی ام خندید . . .