برو تا بریم ! اون چی بود میگفتــــــــــ.. آها ما سرخوشان مست که دل از دست داده ایم ..
ژیگر به ژیگر میگه ژیگرمی عروسکم ! [IMG]
نه اصن ! اصرار نکن دیه شرمنده ت میشم ! [IMG]
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
غروب شد . خورشید رفت . آفتابگردان در آسمان به دنبال خورشید میگشت ...
ناگهان ستاره ای چشمک زد . آفتابگردان سرش را به زیر انداخت ...
آری ؛ گلها هرگز خیانت نمیکنند