روزگاری بس بی پروا میدمیدم در نفس خنکای صبح
به امید تو
به پرواز در می امدم در جای جای اسمان
به امید تو
به صدای خنده ام گلها می شکفتند
برای تو
من امیدم را تو می دانستم
اما تو سراسر ناامیدی بودی
چه سخت گذشت روزهای ناامیدی در اغوش امیدهایم
من بی تو امیدوارترم از قبل
به...به هر انچه می دانم و تو...تو نمی دانی