آخی اللهی ................
منم وقتی راهنمایی بودم یه قناری خرمایی روی درخت مو لانه دست کرده بود توش 2 تا جوجه بودن که افتاده بودن توی حیاطمون بعد یکشون نمیدونیم چی شد و اون یکی یه لونه گذاشتیم بالایی بالکن که مامانش بیاد بهش غذا بده هر از گاهی من میاورد وسط حیاط بهش پرواز یاد میداد یه روز رفتم ببیم که جاش هستش روی پله های حیاط خون ریخته بود و بدنش بی سر بودش گربه بی چشم رو اومده بودش خورده بودش
اینقدر گریه گردم چشمام انقدر باد کردو بود که باز نمیشد وقتی خونش دیدم فقط جیغ میزدم
خیلی صحنه ناراحت کننده ای بودش از موقع تا حالا هم دیگه به اون قناری خرمایی ها غذا میدم موندن توی محلومون همش زاد و ولد میکنن موندن خیلی صدایی قشنگی دارن خیلی .... مخصوصا اینکه همیشه بعد اذان صبح شروع به خوندن میکنن