می بینم صورتمو تو آینه بالبی خسته میپرسم از خودم
این غربیه کیه از من چی میخواد؟اون به من یا من به اون خیره شدم؟
باورم نمیشه هرچی میبینم،چشمو یه لحظه رو هم می ذارم
به خودم میگم که این صورتکه میتونم از صورتم ورش دارم
میکشم دستمو روی صورتم،هرچی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون میده،میگه این تویی نه هیچکس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها،رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه میگه تو همونی که یروز می خواستی خورشیدو با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده،داری بی صدا تو قلبت می میری
میشکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شکنه هزار تیکه میشه اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسا با دهن کجی بهم میگن چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن ،بوی کهنگی میدن تمومشون...