nazanin1991
پسندها
4,999

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم کسی را میخواهد............

    کسی ک از جنس خودم باشد.

    دلش شیشه ای..........

    گونه هایش بارانی......

    دستانش کمی سرد...

    نگاهش ستاره باران باشد...............

    دلم یک ساده دل میخواهد...............
    اگر می توانستم، برایت قسمتی از شعر های پابلو نرودا را می خواندم و می گفتم هوا را از من بگیر اما خنده ات را نه. و آنگاه تا آخرین لحظه های وقت

    اضافه به تماشایت می نشستم. صحبت از یک روز و دو روز نیست. حرف از شاید و اما و اگر هم نیست. من مدت های مدیدی است که مثل حبه قند در

    قهوه چشم هایت حل شده ام. لابد می پرسی چه کسی قهوه اش را با قند نوشیده که من دومی اش باشم. راستش عزیز من از تو چه پنهان خیلی

    وقت است تمام قوانین و عادات روزمره را دور می زنم. می خواهم حتی در همین حوادث ساده هم با آدم های اطرافت متفاوت باشم. اگر می توانستم،

    سال ها پیش نگاهم را از لنز دوربین های عکاسی می گرفتم و یک بار هم که شده رو در روی خودت می نشستم. اگر می توانستم، فقط برای یک بار

    قبل از این رفتن ها می آمدم. اگر می توانستم، به همین سادگی تو را دست خدا می سپردم و راهی می شدم اما خودت می دانی که نمی شود.
    قلبم زبانه میکشد برای تو...

    بر فراز قلب ويران بخوان به نام عشق اي بيكران نياز سپيد

    اميد از شكوفه سرخ لبانت جاري است

    شب با نام تو رنگ مي بازد شادي از چشمان تو مي تابد ؛ با من دوستي ؟

    پنجره شهر من به روي تو مي خندد كوچه باغ من به ياد تو گل مي دهد

    تنها به خاطر تو بر گونه هايم شبنم مي رويد اي عشق !

    مهر تو نورباران آفتاب است

    از آسمان درختان

    مرا به خود فرا بخوان مرا به خود رها مكن

    در آغوشم مي فشارمت به خونم آغشته ات مي كنم

    با من دوستي ؟

    بي تو كوچه به كوچه چشمانم ابريست

    اي كاش مي توانستم صداي پايت را بشنوم كز كوچه باراني چشمانم مي گذرد

    بي تو بگذار با شب بسوزم...
    می گویند:

    عشق خدا

    به همه یکسانَ ستــ

    ولی من می گویم:

    مرا بیشتر از همه

    دوستــ دارد

    وگرنهـ

    بهـ همهـ

    یکی مثل تو می داد .
    من تا رویت تا حالا کار نکردم........
    ی دستی ب محوطه و سایتش بکش....
    سلامتی...
    بهترین آدمهای زندگی
    همانهایی هستند که وقتی کنارشان می نشینی ...
    چایی ات سرد می شود و دلت گرم ...


    مادربزرگ
    گم کرده ام در هیاهوی شهر
    آن نظر بند سبز را
    که در کودکی بسته بودی به بازوی من
    در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق
    خمره دلم
    بر ایوان سنگ و سنگ
    شکست
    دستم به دست دوست ماند
    پایم به پای راه رفت
    من چشم خورده ام
    من چشم خورده ام
    من تکه تکه از دست رفته ام
    در روز روز زندگانیم
    من در حال ذوق مرگ شدنماو..
    دوستم پیداااااااش کرد
    جیق دس هورااااااااااااااااااااااااااااااااا
    خیلی خوشالم الهام
    گوش کنید!
    قبونت برم عزیزه دلم. خواهش میکنم دوستی با شما افتخاره عزیزه مهربون. بوس بوس
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا