اگر می توانستم، برایت قسمتی از شعر های پابلو نرودا را می خواندم و می گفتم هوا را از من بگیر اما خنده ات را نه. و آنگاه تا آخرین لحظه های وقت
اضافه به تماشایت می نشستم. صحبت از یک روز و دو روز نیست. حرف از شاید و اما و اگر هم نیست. من مدت های مدیدی است که مثل حبه قند در
قهوه چشم هایت حل شده ام. لابد می پرسی چه کسی قهوه اش را با قند نوشیده که من دومی اش باشم. راستش عزیز من از تو چه پنهان خیلی
وقت است تمام قوانین و عادات روزمره را دور می زنم. می خواهم حتی در همین حوادث ساده هم با آدم های اطرافت متفاوت باشم. اگر می توانستم،
سال ها پیش نگاهم را از لنز دوربین های عکاسی می گرفتم و یک بار هم که شده رو در روی خودت می نشستم. اگر می توانستم، فقط برای یک بار
قبل از این رفتن ها می آمدم. اگر می توانستم، به همین سادگی تو را دست خدا می سپردم و راهی می شدم اما خودت می دانی که نمی شود.