چشمانم کریان است و دلم خون
دل من صاف است و به زلالیه اب
و چشمانم گریه می کنند مانند اسمان
پاهایم یخ زده
و دستانم خسته از پارو زدن
و دیگر به چه امیدی زنده بمانم
وقتی در این دریای بی کران ساحلی نیست
اری
این دریا غم من است
غم های من پایان نخواهد یافت
حال که ترکم کردند و دلم شکست
من نا امید نمی شوم و پارو می زنم
چون خدا را دارم
خدای من
دل شکسته ی من را ترمیم کن
و مرا از این دریای غم وخون نجاتم بده