naghmeirani
پسندها
52,382

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بدگمانی میان افکار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است که همیشه در سپیده دم یا هنگام غروب که نور و ظلمت به هم آمیخته است، بال فشانی می کند.
    فرانسیس بیکن:gol:
    لطفی به ما نمایید ما را به خاطر آرید
    جا مانده از صف عشق اینک در این صف آرید
    پاپوشتان به چشمم ، پا بر سرم گذارید
    ترسم به ناوک عشق ، از سوز غم بنالید
    لطفی به ما نمایید پاپوشش خود در آرید
    سلام دوست من خوبی
    مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد
    وبلاگ چرا آدم به روز شده
    منتظر حضور و پاسخ سوالات شما عزیزان هستیم
    یا علی
    سلام
    خواهش می کنم، قابلی نداشت
    -------------------------
    انسان هرچه بالاتر برود، احتمال دیده شدن وصله شلوارش بیشتر می شود.
    توماس ادیسون
    :gol:
    بیشتر مردم به پشت شیشه خودرو هایشان این برچسب را می زنند:
    " امروز، اولین روز از بقیه زندگی من است."
    من ترجیح می دهم اینگونه تصور کنم:
    " امروز، آخرین روز زندگی من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگار دیگر هیچ فرصتی ندارم. "
    وین دایر
    اطلاعیه وزارت سلامتی:
    از این پس برای گرفتن بلیت هواپیما علاوه بر ارائه شناسنامه به ارائه وصیت‌نامه هم احتیاج است
    سلام نغمه جان خوبي؟؟؟
    دلم تنگ شده بود گفتم جوياي احوالت باشم موفق باشي عزيز
    سلام خوبی عزیز تشریف ندارید؟ا
    میدوارم هر جا هستید
    شاد و سلامت باشید
    در پناه خدا


    هنگامی که خداوند مرا همچون سنگریزه ای در این دریاچه ی عجیب انداخت آرامش آن را بر هم زدم و بر سطح آن دایره هایی نامحدود پدید آوردم ولی هنگامی که به اعماق آن رسیدم مانند آن آرام شدم ...

    جبران خلیل جبران
    تو همیشه میدانستی در سایه ی تمام قطره های باران رحمتت، سیل نهفته است...
    میدانستی که مرا برای بهشت آفریده ای... نه بهشت را برای من...
    میدانستی که مرا تنها نخواهی گذاشت... و من در وسعت تنهایی خویش تو را نمی یافتم ...
    خدایا تو میخواستی من، تو باشم !
    میخواستی فرصتی دیگر مرا به نفس خدایی ام بیازمآیی ...
    میخواستی من از هوای تلخ اندوه هایم به تو پناه آورم ...
    میخواستی روی زمین، بندگی کنم و خدایی را بیاموزم...
    نمیخواستی زمین تو، بهشت من باشد!
    مرا رها کردی... تا بیاموزم. تا خودت پاداش رهایی ام باشی نه بهشت ...
    همه ی تلاش بر همین بود...تا بدانم !
    مرا به عذاب زمینی ات گرفتار کردی تا میان خوب و بد، راهی بکشم ... راهی در امتداد تو...
    چون نمیدانم !
    به امید رحمت بی پایان در کنار تو بودن، حتی عذابت را نیز دوست دارم !!!

    فراز
    مرا از بهشت راندند !
    خدایا... متن تمام زمزمه های تاریکی من، دوست داشتن تو بود...چگونه این شد؟
    چگونه است که هوای تاریک تلخ تنهایی های من بوی عذاب تو را میدهد ؟
    چگونه است که دیگر نمیتوان در این دهکده ی نفسانی، نفس کشید...
    خدایا من تو را خواسته بودم... من عاشق تر بودم!
    همانگونه که تو میخواستی...همانگونه که تو بودی...
    و تو خندیدی !
    تو میدانستی و من نمیدانستم...
    نقاشی روی زمین با پاستل

    گالری نقاشی باشگاه

    کدام اثر و کدام هنرمند....؟ (2)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا