mostafa ghodrat
پسندها
4,665

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :w34:جدی از اینابازم بفرستیا


    ناتانائيل، دوست مي داشتم لذتي به تو بدهم كه تاكنون هيچ كس به تو نداده است. اما در ضمن كه مالك اين لذتم نمي دانم چگونه آن را به تو بدهم. مي خواستم با چنان صميميتي تو را خطاب كنم كه هيچ كس ديگر تاكنون نكرده باشد. مي خواستم در اين ساعت شب، به جايي بيايم كه تو در آن، چه بسا كتاب ها را پي در پي مي گشايي و مي بندي، و در هر يك از آن كتاب ها چيزهايي را جست وجو مي كني كه تاكنون درنيافته اي. به جايي كه تو هنوز در آن منتظري....
    به جايي كه شوق تو از احساسي ناپايدار در شرف تبديل به اندوه است. جز به خاطر تو نمي نويسم و براي تو نيز جز به خاطر اين ساعات...
    مي خواستم خود را به تو نزديك تر كنم و تو مرا دوست بداري. اندوه، چيزي جز شور و حرارتي فرو افتاده نيست. ناتانائيل شوق را به تو خواهم آموخت.....
    اعمال ما به ما وابسته است. همچنان كه درخشندگي به فسفر. درست است كه اعمال ما ما را مي سوزانند ولي تابندگي ما از همين است.و اگر روح ما ارزش چيزي را داشته، دليل بر آن است كه سخت تر از ديگران سوخته است.

    مائده های زمینی_آندره ژید
    ای وای سوتی بود اونو میخاستم تو پروف فایزه بزارم !!
    بزا باشه قشنگه میخام صورتیش کنم!
    حواست نیس باز حواسو غلط نوشتی :دی صدبار گفتم باز یادت رفت

    عربیم چندانم بد نیستا یکیشو بفرس الان دم دستت‍؟ یا میری بخابی؟
    کوچیکتم... اتفاقا ادامه بده اون بیتو... چرا خراب بشه؟ اتفاقا مطمئنم عالی میشه
    من ؟ بم نمیاد؟ پر احساساتم:w40::w38: میام ریزریزت میکنما ب احساسات من توهین کنی:دی
    اینقد نیشت بازه که از هزارکیلومتر اینطرفتر پیداست... رفیق مهدیه هم راضیه ها... آخرین پیامشو تو صفحه ام بخون
    اره والا میبین یاین برقی رو :دی



    روزها میگذرند و من دیگر کدامینم
    من ان سرسخت مغرورم یا مغلوب دیرینه ام
    همه شادی و خوشی
    من در اینده ی خود ...هیچی ...میبینم
    همه دست یار خود
    من دست هر چه غم در این دنیا هست میگیرم
    همه در کنار هم و
    من در کنار جاده ای تنها میشینم
    مثل چیدن سیبی از درخت
    من از غمکده ی این دنیا غمباده میچینم
    در گذر روزها نمیدانم کدامینم
    ولی دیگر نه ان سرسخت مغرور نه مغلوب دیرینه ام
    مرا دیوانگی بس است
    ولی حیف از این دنیا دلگیرم
    شاید این هم قسمت من است
    که در اغوش غمهایم ارام بگیرم
    همانطور که تنهای تنها امدم
    همانطور هم تنهای تنها میمیرم
    شاید این هم قسمت من است
    که در اغوش غمهایم ارام بگیرم
    همانطور که تنهای تنها امدم
    همانطور هم تنهای تنها میمیرم


    نوشته مصطفی قدرت:w42:
    روزگار نبودنت را برایم دیکته میکند،
    و نمره من باز صفر میشود....
    هنوز.....نبودنت را یاد نگرفته ام
    :surprised:خودت نوشتی؟! فک کنم خوشم اومد


    آه آه آه همیشه آه وقتی نیستی
    مینشینم آه هاییی را ک میکشم میشمارم
    مثل شبها و ستاره هایی ک میشمارم مثل روزها و قدم هایی ک میشمارم
    یک قدم زدن یک جاده یک پیچ مگر چقد میتواند پرخاطره باشد پر درد پر بغض خالی از تو مگر یک خاطره چقدر میتواند ...آه..جان آدمی را بگیرد
    مینشینم جاهای خالیت را میشمارم
    وای ک چقد من ت را کم می او.رم و نمیدانستم........
    رفیق! یه شیرینی خواستما.... تا کار به پ.خ. نکشیده باید یه فکری واستون بکنم
    م بلد نیستم:دی
    چشمانت را ببند مثل لحظاتی ک من چشمانم را میبندم و ت را پشت میز مقابلم ان طرف فنجانهای قهوه مان حس میکنم و لبخند میزنم....بگو منهم در رویایت سهمی دارم؟
    من ب تنهایی یک چلچله در کنج قفس بند بند وجودم همه د رحسرت یک پرواز است
    من ب پرواز نمیاندیشم
    ب ت میاندیشم
    ک ت زیباتر از اندیشه یک پروازی
    زندگی راز نیست
    گذر ان لحظست
    که دلت میلرزد و در فکرت حس شیدایست
    ثانیه ای که میبرد امانت را
    و چون لحظه ای بارانی
    دوست داری نگه داری زمانت را


    من هنوز حیرانم که چه بود و چه شد ؟؟!!
    لحظه ای عقل نبود چشم بسته شد
    و دلم را با خود برد


    قشنگه....از خودت داری بفرس ببینم

    قافیه هاشم درسته ها !


    زندگی لحظهایی بود ک کنارت میخندیدم
    بی انکه بدانم کیسیتی
    زندگی اینده ایست ک ت در ان سهمی بزرگ داری
    یا در خاطراتم یا در خاطرم
    تلخ یا شیرین چ فرقی دارد ت باشی زندگی یعنی زندگی
    روزم خوش است ، چراکه برای تو میخوانم
    شبم خوش است ، چراکه برای من میخوانی
    روزگارم خوش نیست ، چراکه باهم نمیخوانیم . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا