دیروز دفاعیه دوستم بود ظهر رفتم تاشب ساعت 8 دانشگاه بودم تا رسیدم خونه ساعت 10 شده بود گوشیم هم خاموش شده بود مامان بابام دق کرده بودن از نگرانی....رسیدم خونه بابام دعوام کرد....انقده گریه کردم
نه من در کل با پسرای فامیل حرف نمیزنم سلامم نمیکنم سلام کردن جوابشونو میدم :|
فقط یکی از پسرخاله هام و همین پسرداییم که خیلی تلخه رو دوس دارم و باهاشون راحتم
حتی دامادمون پسرخالمه باش حرف نمیزنم :|
آره خوندم
من فقط با این پسرداییمو یکی از پسرخاله هام راحتم..
مث داداشمن...
دوسشون دارم ولی با بقیه حتی سلام علیکم نمیکنم
این پسرداییم حقشه باید اذیتش کنم.. خیلی تلخه..
حقشه...
تا اون باشه با من کل نندازه
این است عاقبت کسانی که با حنانه در میفتند :|
بیچاره خیلی تحمل میکنه منو... دیشب یک ساعت داشتم گریه میکردم هول شده بود هرکاری میکرد نمیتونس آرومم کنه آخرش خودشم گریه افتاد