MisyoMasoud
پسندها
9,153

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از تو که حرف می زنم همه فعل ها ماضی اند...
    حتی ماضی بعید!
    ماضی خیلی خیلی بعید...
    کمی نزدیک تر بنشین؛
    دلم برای یک حالِ ساده تنگ شده است..
    نه نیست..خداروشکر همیشه شاد و سلامت باشید
    قلمم به نوشتن نمی آید!
    به چِشمانَم خیره شو؛
    عاشقانه های ِ مَرا بخوان...
    بعضی وقتا آدم از یه چیزایی دل بکنه... من نه می گم بمون ، نه می گم برو، زندگی هر کسی به خودش مربوطه. یه تصمیماتی تو زندگیه که مسیر آدمو عوض می کنه . مث شنا کردن تو آب دریا. ممکنه غرق شی اما لذتش از آب رودخونه خیلی بیش تره...
    گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند !
    دوست داشتن يه چيزه و تحمل كردن چيز ديگه... آدم بعضي ها را دوست داره اما نميتوونه تحمل كنه ، بعضي ها را هم ميتوونه خوب تحمل كنه ، بدون اينكه دوستشون داشته باشه.
    سلامتی ... خبر خاصی ک نیست روزای همیشگی مث همیشه میگذره
    پات چطوره؟؟
    می‌روم زیر خاک، که هزار سال دیگر برسم به دست آدمی که بدون ترس بتواند بگوید دوستت دارم !
    گوشهایم را می گیرم
    چشم هایم را می بندم
    زبانم را گاز می گیرم
    ولی حریف افکارم نمی شوم
    دلتنگم!!!
    من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت‌ها به دست‌هام نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی شوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست‌هام چه‌کار کرده‌اند؟ یک جایم را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره. دست‌هایم را حرام کرده‌ام. همین‌طور ذهنم را.
    یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشقش بودم. گرسنگی از یادم رفته بود. یک روز پرسید: کی ازدواج می کنیم؟ گفتم: اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم، و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیالۀ زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد!
    تو میروی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشا ی تو همین یک لحظه باقی است...
    هیـــچ وقـــت نمی فهمـــی چقـــدر میتـــونی قـــوی باشـــی تـــا وقتـــی کـــه قـــوی بـــودن تنـــها گزینـــه باقـــی مانـــده باشـــه !
    تنهایی از آن نیست که آدم کسانی را در اطراف نداشته باشد ... از این است که آدم نتواند چیزهایی را منتقل کند که مهم می‌پندارد، از این است که آدم صاحب عقایدی باشد که برای دیگران پذیرفتنی نیست ... اگر انسانی بیش ازدیگران بداند، تنها می‌شود !
    آدم رویایی ،خاکستر رویاهای گذشته اش را بی خودی پس می زند،
    به این امید که در میانشان حداقل جرقهء کوچکی پیدا کرده و فوتش کند
    تا دوباره جان بگیرند، تا این آتش احیا شده قلب سرمازدهء او را گرم کند
    و همهء آنهایی که برایش عزیز بودند، برگردند...
    روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.

    روز و شب دارد.روشنی دارد،تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.


    دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید...
    وقتی بزرگ شدم میخواهم هرکسی باشم

    به جز یک پدر بد اخلاق ، یک راننده اتوبوس بی حوصله

    یک آدم عصبانی ، یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد

    ...و یا آدم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد

    خب مثل اینکه دیگر آدمی نمانده

    پس بهتر است فعلاً بزرگ نشوم، تا ببینم بعد چه می شود....
    سقوط از طبقه ي سوم همانقدر درد آور است

    كه سقوط از طبقه ی صدم !

    اگر قرار است سقوط كنم،

    بگذار از جايي بلند باشد. نه پَست…
    اونجا خیلی سختتره .. خیلی بیشتر کار داره .. حتما حکمتی داشته .. انشالله برید و ازش نهایت استفاده رو کنید و....
    نمی تونید واسه ارشد بخونید ............ کی اعزامید....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا