یک روزی که خوشحالتر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی
لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که هیچ بهار وپاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
تو نیستیاما من برایت چای می ریزم
دیروز هم که نبودی
برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم