memarane
پسندها
154

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر
    شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق
    رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق
    شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد
    هیچ وقت دست کسی رو نگیرید که نمیخواید بهش دل بدید ...
    شاید اون دلش رو تو دستاش گذاشته باشه که به شما بده
    همدیگر را فراموش نکنیم
    شاید سالها بعد در گذر جاده ها
    بى تفاوت از کنار همدیگر بگذریم
    و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود…
    در قحطی تو ! چه دل خوشی دارند ؛ بیهوده میآیند و می روند ...این نفسهای من !
    اگر آدم گذاشت اهلی اش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد!

    شازده کوچولو
    آنتوان دو سنت اگزوپری
    پر ار حرفم
    حرفایی که نمیشه زد
    اما حرفی که زده نشه حرف حساب میشه ؟
    توی تنهایی یک دشت بزرگ
    که مثه غربت شب بی انتهاست
    یه درخت تن سیاه سربلند
    آخرین درخت سبز سرپاست
    روتنش زخمه ، ولی زخم تبر
    نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
    ...
    تا یه روز تو اومدی بی خستگی
    با یه خورجین قدیمی قشنگ
    با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
    یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
    ...
    یک ستاره می شود روشن و خاموش
    همچو من گویا کشد بار غم بر دوش
    تا سحر
    در سفر
    از دل شبها یکه و تنها
    اختر من گه نهان گه شود پیدا
    عاقبت گیرد شبی این سفر پایان
    اختر عمرم شود از نظر پنهان
    خیلی ممنون دوست گلم اولین نفری بودی که تولدمو تبریک گفتی
    دوشنبه تولدمه
    امشب چه شبی روشن و زیبا و مصفاست / احسنت، به این جشن دل انگیز که برپاست

    گویا که گلی پای نهاده ست به گیتی / کز فرّ و شرف، آبروی جمله ی گلهاست . . .
    تولدت مبارک :w40:

    راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند...
    بی هنگام ناپدید میشوند!
    کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد. کاش می

    شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد. کاش می شد با دو

    چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد. کاش می شد با پری از برگ

    یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد...
    دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی
    .
    .
    .
    .
    ...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    قلب تو را لمس کند. گابریل گارسیا مارکز
    خودخواهی ما ...
    آدما عاشق همدیگه میشن ،
    بعدش عشقشونو میکشن ،
    چون میخوان تا ابد مالکش باشن ...
    صاحبش باشن ...
    دنیای ما آدما از دنیای حیوونام کثیف تره ...
    تا حالا کسی رو دوس داشتی ؟
    اذیتش نکن ،
    تا میتونی خوب نگاش کن ...
    شاید دیگه نتونی ببینیش ...
    کسی جرمی نکرده گر به ما این روزها عشقی نمیورزه
    بهایی داشت این دل پیشترها که در این روزا نمی ارزه
    دلم اهل شکایت نیست...
    خودش گیره
    بعد تو
    پاییز زندگی فرا رسیده
    تمامی لبخندها به سکوت تبدیل شده
    تمامی آب ها در گلو گیر میکند
    صداها مبهم اند و نگاهها خسته
    بی تو
    همه ی صندلی های پارک خالی است
    حتی تک درخت پارک هم خشک شده
    گل ها پژمرده اند و دیگر پروانه ها در پی هم نمی روند
    کلاغ غزل دوری را می خواند
    گربه با نگاه معصومانه اش جای خالی تو را نگاه می کند
    و من تنها بر دسته ی صندلی تکیه زده ام
    شب بود خسته بودم
    چشمامو بسته بودم
    خورشید سر زد و من
    پیشت نشسته بودم
    چشمامو باز کردم
    دیدم ازت خبر نیست
    دیدم برام تو دنیا
    از تو عزیزتر نیست
    با من بمون
    با من بمون
    با من بمون
    با من ................
    چه خوش خیال است ...
    فاصله را میگویم ، به خیالش تو را از من گرفته است
    نمی داند ...
    نمی داند جای تو امن است
    اینجا میان دلم
    لحظه هایی هست که دلم واقعا برایت تنگ می شود
    من اسم این لحظه ها را "همیشه" گذاشته ام.....
    این روزها دلها تشنه ترند از زمین ...
    خدایا کمی عشق ببار.......
    اینجا صدای پا زیاد می شنوم... اما هیچکدام تو نیستی! دل خوش کرده ام خودم را... به این فکر که شاید پا برهنه بیایی........
    دقایقی در زندگی هستند که دلت برای کسی
    " آنقدر تنگ میشود که میخواهی اورا از رؤیاهایت "
    بیرون بکشی و
    در دنیای واقعی بغلش کنی...!
    درخت گاهی دلتنگ تبر می شود وقتی پرندگان سیم برق را به او ترجیح می دهند
    این روزها دلم اصرار دارد
    فریاد بزند؛
    اما . . .
    من جلوی دهانش را می گیرم،
    وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
    این روزها من . . .
    ... خدای سکوت شده ام؛
    خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
    خط خطی نشود . . .!!!
    نمیدونم واسه چی دوست دارم
    چطوری این همه بی قرارتم
    تو که هیچ وقت پیش من نمیمونی
    چرا پس حس میکنم کنارتم
    لیوانی پر از الکل و یخ در دست ...
    زمزمه نوایی آرام به گوش میرسد ...
    دیوانه وار به لیوان لب میزنی ...
    همه اش برای فرار
    فرار از خود
    و فرار از لحظه ای بعد که نمیخواهی باشد ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا