بعد تو
پاییز زندگی فرا رسیده
تمامی لبخندها به سکوت تبدیل شده
تمامی آب ها در گلو گیر میکند
صداها مبهم اند و نگاهها خسته
بی تو
همه ی صندلی های پارک خالی است
حتی تک درخت پارک هم خشک شده
گل ها پژمرده اند و دیگر پروانه ها در پی هم نمی روند
کلاغ غزل دوری را می خواند
گربه با نگاه معصومانه اش جای خالی تو را نگاه می کند
و من تنها بر دسته ی صندلی تکیه زده ام