نه بابا ما از این کارا بلت نیستیم...دی
یکی از دستگاهای کارخونه ایراد داشت.مجبور شدم بمونم اون و تعمیر کنم. خودت میدونی که دم عیده و کلی باید بستنی قیفی بخرم...دی
آره دیگه...
پس چی؟! میشه دست استعمار پیر تو کار هست. ضمنا مگه میشه اینا فقط از دست یه عده خاص بر بیاد حتما دوت هایی کنارشون هستن!!!1
موافقم، داره خیلی خطرناک میشه!
درست میگی... خب می تونی کتابای دیگه م رو هم بخونی. کتاب کلمات رو اگه نخوندی بهت توصیه می کنم... خودم ازش زیادخوشم اومد.
نکشیدم کنار، کلا اهل کشیدن کنار نیستم! حتی گاهی پیش میاد که راهنمایی و رانندگی بهم میگه بکش کنار اما نمی کشم که، باید بیان جلوم تا بایستم!! درستش اینه که کشیدنم کنار!!... آره!!!!!!!منم گفتم ظرفیت ندارم... حالا تا مدتی باید این وضع رو تحمل کنی!!
کتابام رو خوندی که؟!!!!
پس چی که حیف شد. دنیا یه رکورد تارخی رو از دست داد!
حالا که میگی شکسته نفسی نکن، باشه می خوام حقیقت خودمو بگم. من روح گارسیا مارکز هستم تو کالبد سارتر که سیگار کامو رو می کشه و قلم فلوبر دستشه!!! سوالی هست درخدمتم، البته زیاد وقت ندارم!!!!!
باشه!! ( ظرفیت ندارم آزمایش نکن! )
دیگه دیگه... جوونیا می خواستم تو مسابقه ماراتن شرکت کنم اما حیف که مصدوم شدم!!
ممنون.
و باز هم ممنون، به عنوان اولین نفرها امیدوارم بتونیم ترغیبشون کنیم.
اینجوری نیگام نکن، قول میدم ازم جلوتری... فقط من آوازه م بیشتره و خوت می دونی که صدای دهل و دوری و پوچی نزدیکی...!!
جالب بود متنی که گذاشتی. ممنون.
فکر می کنم بهتر باشه اول متنی که گذاشتی اشاره بکنی این متن ممکنه محتوای داستان رو لو بده!... دخالت و جسارت تلقی نشه...
بازم ممنون.
ضمنا سر فرصت نظرم رو درباره ی نظرت میذارم!! (بازم ممنون، اینجوری کمک میشه که دوستان هم وارد بحث بشن ). ببینم چطوری دعوامون بشه!!
سلام...
ممنون مریم جان، خوبم... خوبی؟!
مثل همیشه لطف داری.
قبلنا یکی از ترقه بازای عاشق! بودم، اما الآن نه، خیلی آروم تر از اون چیزی شدم که فکرش رو می کردم، کاملا بی خطر!!... فکر کنم پیر شدم!!!
البته اونقدرام از این صداها بدم نمیاد، کلا زیاد برام مهم نیست!!!
ممنون.دلت شاد و روزگارت بی غم ، بی غصه ، با شرر شادی و زندگی...
راستی کتاب امروز به دستم رسید اما متاسفانه وقت نکردم شروع کنم. فردا اتفاقی نیفته حتما میرم برای آغاز!...