چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست...سخن شناس نه اي جان من خطا اين جاست
سرم به دنيي و عقبي فرو نمي آيد...تبارک الله از اين فتنه ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کيست...که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجايي اي مطرب...بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود...رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
سرم به دنيي و عقبي فرو نمي آيد...تبارک الله از اين فتنه ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کيست...که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجايي اي مطرب...بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود...رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست