mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آنگاه که غرور کسی راله می کنی
    آنگاه که کاخ آرزوهای کسی راویران می کنی
    آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی
    آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
    آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خردشدن کسی رانشنوی
    آنگاه که خدا را می بینی وبنده خدا را نادیده می انگاری
    می خواهم بدانم
    دستانت را بسوی کدام آسمون دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
    خلوتم را نشكن

    شايد اين خلوت من كوچ كند

    به شب پروانه

    به صداي نفس شهنامه

    به طلوع اخرين افسانه

    و غروبي كه در ان

    نقش ديوانگي يك عاشق

    بر سر ديواري پيدا شد.

    خلوتم را نشكن

    خلوتم بس دور است

    ز هواي دل معشوق سهند

    خلوتم راه درازي ست ميان من و تو

    خلوتم مرواريد است به دست صياد

    خلوتم تير وكماني ست به دست سحر

    خلوتم راه رسيدن به خداست

    خلوتم را نشكن
    عاقبت روزی پایان خویش خواهم بود ...

    تا شاید ... شاید ... کسی ارج نهد پایانم را ...

    بودنم مرهم هیچ کس نبود ...

    که نفس نفس زدن هایش در گرو بودن من بود ... شاید !

    خط می زنم روزی هرآنچه تا امروز رسم شد از بستر افکارم ...

    پرت می کنم ذهنم را گوشه ای خاکی و دور ،

    طرد می کنم تمام کبوترهای جلد این حوالی را ...

    تنها می شوم با مشتی خاطرات ...

    آرام گیرد شاید دفتر خط خطی هایم ... شاید !

    عاقبت سه نقطه هایم یکی یکی می میرند ...

    نقطه ی پایان می گذارم انتهای سطر آغازم !

    خاک می خورد روزی شمعدانی های شب هایم ...

    آرام می گیرد نیمه شب های بیدارم ... شاید !
    گفتم : خدایا از همه دلگیرم . گفت : حتی از من؟

    گفتم : دلم را ربودند . گفت : بیش از من ؟

    گفتم : چقدر دوری؟ گفت :

    تو یا من ؟

    گفتم تنها ترینم . گفت : تنها تر از من ؟؟

    گفتم : خدایا

    کمک خواستم . گفت : از غیر از من ؟

    گفتم : دوستت دارم . گفت : بیشتر از من؟؟؟
    ساحل گفت:

    پیراهنی دارم از شن و ماسه

    و گردنبندی از صدف و گوش ماهی

    دلم میخواهد هر روز صبح

    با نگاه خورشید آغاز شوم و با غروب خورشید به خواب روم

    من نمی خواهم

    کاغذی باشم برای دریا

    تا هر وقت که دلش خواست

    احساسش را با شن و ماسه روی آن بنویسد....

    اما... همیشه در کنار دریا می مانم

    و دوست دارم که

    امواج دریا باز هم در آغوش من آرام بگیرند...
    یادته اون شب مهتاب********دوتایی نشسته بودیم کنار یه حوض آب

    یادته گفتم بهت دوستت دارم*******خندیدی گفتی باور ندارم

    بی تو من شبم سیاهه دلم آروم نداره***با تو من کنار ابرام دیگه غصه ندارم

    بی تو من خواب عمیقم با تو من عشق جمیلم**بی تو من خسته خستم با تو من چشامو بستم

    من فقط برایتو میخندم به عشق تو میخوابم***به شوق تو می گریم به اسم تو می نازم
    کاش می دانستی درخشش عشقت در قلبم از تمامی کهکشانها بیشتر است .

    اگر فقط یک ستاره از عشقم را به میهمانی قلبت بخوانی برایم کافیست

    جای باقی ستاره ها دانه های اشکم را می چینم
    کاش میشد سرنوشت ، از سر نوشت*كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
    كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست*با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
    كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان*داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
    كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود*كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت
    اگر ماه بودم به هر جا که بودم .... سراغ تو را از خدا می گرفتم

    وگر سنگ بودم به هر جا که بودی....سر رهگذار تو جا میگرفتم

    اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی....بر سر بام من می نشستی

    وگر سنگ بودی به هر جا که بودم.....می شکستی مرا ،می شکستی
    زندگی یک آرزوی دور نیست
    زندگی یک جست و جوی کور نیست
    زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
    زندگی کن زندگی افسانه نیست.

    گوش کن...!!
    دریا صدایت میزند!
    هر چه نا پیدا صدایت می زند!
    جنگل خاموش میداند تورا
    با صدایی سبز می خواند تورا

    آتشی در جان توست
    قمری تنها پی دستان توست
    پیله ی پروانه از دنیا جداست
    زندگی یک مقصد بی انتهاست
    هیچ جایی انتهای راه نیست
    این تمامش ماجرای زندگیست...
    سلام اي چشم باراني ! سوالم را که مي داني !
    پناهم مي دهي امشب ؟

    منم آن آشناي ساليان گريه و لبخند
    و امشب رو به ويراني ... پناهم مي دهي امشب ؟

    ميان آب و گل رقصان ، ميان خار و گل خندان
    در آن آغوش نوراني ... پناهم مي دهي امشب ؟

    دل و دين در کف يغما و من تنها و من تنها
    در اين هنگام رو حاني ... پناهم مي دهي امشب ؟

    به ظلمت رهسپار نور و از ميراث هستي دور
    در آن اسرار پنهاني ... پناهم مي دهي امشب ؟

    رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
    رها از حد انساني ... پناهم مي دهي امشب ؟

    نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمي محفل
    تو از چشمم چه مي خواني ؟ ...پناهم مي دهي امشب ؟

    و من با اشک می شویم تمام شعرهایم را پس از مصراع پایانی
    پناهم می دهی امشب ...؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا