mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    امشب دلم باز بی صدا شکست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
    تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
    پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
    یک عمر من شکستم و با درد ساختم
    اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
    ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
    کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
    اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
    باز به داد دلم رسی........ای کاش
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    امشب دلم باز بی صدا شکست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
    تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
    پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
    یک عمر من شکستم و با درد ساختم
    اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
    ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
    کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
    اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
    باز به داد دلم رسی........ای کاش
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    امشب دلم باز بی صدا شکست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
    تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
    پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
    یک عمر من شکستم و با درد ساختم
    اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
    ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
    کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
    اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
    باز به داد دلم رسی........ای کاش
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    امشب دلم باز بی صدا شکست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
    تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
    پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
    یک عمر من شکستم و با درد ساختم
    اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
    ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
    کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
    اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
    باز به داد دلم رسی........ای کاش
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
    شب که مي رسد به خودم وعده مي دهم
    که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
    صبح که فرا مي رسد و نمي توانم بگويم
    رسيدن شب را بهانه ميکنم
    و باز شب مي رسد و صبحي ديگر
    و من هيچ وقت نمي توانم حقيقت را به تو بگويم
    بگذار ميان شب و روز باقي بماند که
    چه قدر
    دوست دارم.....
    از زمين خواهم رفت

    دل من شوق تكان دادن ابري دارد

    به هوايي كه بخواند باران

    مثل دستان دعا نردباني دارم

    كه مرا مي برد از خلسه سرگرداني

    آنطرف ها بالا

    لب درياچه مهتاب قراري دارم

    راه شب طولاني است

    دردي مي رقصد و مي جوشد شعر

    اي اجابت شده ها

    غزلي گم كردم .
    گاهی گمان نمی کنی و میشود
    گاهی نمی شود که نمی شود
    گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست
    گاهی نگفته قرعه بنام تو می شود
    گاهی گدایی
    گدایی وبخت یار نیست
    گاهی تمام شهر گدای تو می شود
    مردم اغلب بی انصاف بی منطق وخود محورند ولی آنان راببخش....
    اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش...
    اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهندولی وشریف ودزستکار باش....
    نیکیهای امروزت را فراموش می کنندولی نیکوکار باش ....
    بهترینهای خود را به دنیا ببخش حتی اگرهیچگاه کافی نباشد
    ودر نهایت می بینی
    که هر آنچه هست همواره میان تو وخداوند است نه میان تو و مردم
    دوباره باران می بارد
    به حرمت کداممان نمی دانم
    من همین قدر می دانم که باران صدای پای اچابت است
    خدا دارد ناز می خرد
    قدری نیاز کن .......
    یکی را دوست دارم

    بیشتر از هر کسی

    همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد

    یکی را دوست دارم

    که میدانم او دیگر برایم یکی نیست

    او برایم یک دنیاست

    یکی را برای همیشه دوست دارم

    کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا
    هرجا که حرف ٬ حرفِ آرزوست٬ من هنوز چشمهایم را نبسته؛ آرزویم ... به اسم تو گیر مــــی کند
    دستمال کاغذی به اشک گفت:

    قطره قطره‌ات طلاست

    یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

    عاشقم !

    با من ازدواج می‌کنی؟

    اشک گفت:

    ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

    تو چقدر ساده‌ای

    خوش خیال کاغذی!

    توی ازدواج ما

    تو مچاله می‌شوی

    چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

    پس برو و بی‌خیال باش

    عاشقی کجاست!

    تو فقط

    دستمال باش!

    دستمال کاغذی، دلش شکست

    گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سفید و نازکش دوید

    خونِ درد

    آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه‌ای زباله شد

    او ولی شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال

    پاک بود و عاشق و زلال

    او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

    چون که در میان قلب خود

    دانه‌های اشک کاشت
    اندیشیدن به تو گرانبهاترین سكوت من است

    طولانی‌ترین و پرهیاهوترین سكوت ....

    تو همیشه در منی مانند قلبِ ســــــــاده‌ام
    اگر ترکم کنی

    قلب مرا نیز با خود خواهی برد

    و من بدون تو در فراقت نمی دانم به کجا بروم

    اگر مرا ترک کنی

    باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد

    و اینجا تنها در اندیشه تو خواهم ماند

    اگر مرا ترک کنی

    درد و غصه مرا خواهد بلعید و دیگر حتی یک روز بدون تو زنده نخواهم ماند

    اشکهایم دریایی پدید خواهندآورد که من بی وقفه در آن در انتظار رسیدن به تو شنا خواهم کرد

    و این است دلیل بودن من

    اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا ترک خواهی کرد مرا می ترساند
    کنارم باش ...





    کنارم باش ، اگه حتی خیالی

    اگه یه حسرتِ بی انتهائی

    کنارم باش و با من زندگی کن !

    اگه دنیا پره از بی وفائی



    به چشمات دلخوشم توُ قاب نقره

    تو این روزا که مثل شب سیاهه

    نمی گـم از دلم ، از بی قراری

    که حتی گفتنـش هم اشــتبـاهه



    می خوام معنی رفتن تو وجودم

    رسـیـدن به شـروع تازه باشـه

    تجسـم می کنم عشق نفس گیر

    که هستی ، تا دل ترانه وا شه



    که هستی و هنوز از بوته ی یاس

    سراغ عطـر دسـتاتو می گیـرم

    کـنــار پنـجـره مثــل قـدیـمـا

    با لجـبازی می آم جاتو می گیرم



    به غـم هایِ همـه دنیـا می خـنـدیـم

    من و تو ... هم نفس ... شونه به شونه

    اگـرچـه دوری ... امـا با خیـالت

    پر از گـرمی عـشـقـه تـوی خـونه !



    کنارم باش ، اگه حتی خیالی

    اگه یـه حسـرت بی انتهـائی

    کنارم باش و با من زندگی کن !

    شبـیـهِ لحـظـه هـای آشـنائی
    به تو مي انديشم


    اي سراپا همه خوبي


    تک و تنها به تو مي انديشم


    همه وقت


    همه جا


    من به هر حال که باشم به تو مي انديشم


    تو بدان اين را تنها تو بدان!


    تو بيا


    تو بمان با من . تنها تو بمان


    جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب


    من فداي تو. به جاي همه گلها تو بخند


    اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز


    ريسماني کن از اين موي بلند


    تو بگير


    تو ببند


    تو بخواه


    پاسخ چلچله ها را تو بگو


    قصه ابر هوا را تو بخوان


    تو بمان با من تنها تو بمان


    در دل ساغر هستي تو بجوش


    من همين يک نفس از جرعه جانم باقي است


    اخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
    باور نکن تنهایی ات را
    من در تو پنهانم تو در من
    از من به من نزدیکتر تو
    ازتو به تو نزدیکتر من
    باور نکن تنهایی ات را.........
    تا یک دل و یک درد داریم
    تا در عبور از کوچه عشق
    بر دوش هم سر می گذاریم
    دل تاب تنهایی ندارد
    باور نکن تنهایی ات را
    هر جای این دنیا که باشی
    من با توام تنهای تنها
    من با توام هر جا که هستی
    حتی اگر باهم نباشیم
    حتی اگر یک لحظه، یک روز
    باهم در این عالم نباشیم
    دلــــــــــــــــتنگم



    آنقدر دلتنگ و سردر گمم که هر سوی دیوار اتاق دلم به من طعنه می زند


    آه

    کاش قلمم خشک نمیشد و رنگی در وجودم باقی می ماند

    تا تمام ناگفته هایم را نقاشی می کردم

    می خواهم فریاد سرکشم را روی دیوار دلت نقاشی کنم

    می خواهم نگاهم را

    قلبم را

    احساسم را

    سکوتم را

    حرف های نگفته ام را

    باور هایم را

    صداقتم را

    و از همه مهمتر دوستت دارم را

    روی دیوار دلت نقاشی کنم

    فقط به من اجازه بده تا خوش نقش ترین دیوار قلبی را برایت نقاشی کنم
    در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو
    می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی
    بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
    بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
    زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان
    تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم
    دریچه ی نگاهت را به روی من مبند مگذار تا نگاههای محبت آمیزت انتها یابد
    بگذار تا با دلی سیر به تماشایت نشینم و از عمق نگاهت سیراب شوم
    ای رویای دیرینه ی من بگذار روییدن نرگس را در نگاهت ببینم
    بگذار باران عشقت بر من ببارد تا من در زیر این باران زیبا خود را سیراب نمایم
    بگذار تا برگهای خسته ی پاییزان به رقص عاشقی در بیایند
    تو را قسم به مقدسات عالم که بگذار کویر دلت به دریا راهی یابد
    بگذار برایت همچون زلیخای یوسف باشم
    بگذار تا جاودانگی عشق را در خود ببینم
    بگذارتا صدف دریای دل من باشی
    كه مروارید درونش برایم درخشش عشق زیبای تو را داشته باشد
    می خواهم در كنار تو به اوج ابرها برسم
    ای ستارگان آسمان همه بدانید و راز مرا همیشه با خود همراه سازید که من او را چگونه دوست دارم
    دفتری بود که گاهی من و تو
    می نوشتیم در آن
    از غم و شادی و رویاهامان
    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
    من نوشتم از تو:
    که اگر با تو قرارم باشد
    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
    که اگر دل به دلم بسپاری
    و اگر همسفر من گردی
    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
    تو نوشتی از من:
    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
    با تو گریه کردم
    با تو خندیدم و رفتم تا عشق




    . . . . . .




    من نوشتم هر بار
    با تو خوشبخترین انسانم…
    سالها رفت و هنوز

    یک نفر نیست بپرسد از من

    که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

    صبح تا نیمه ی شب منتظری

    همه جا می نگری

    گاه با ماه سخن می گویی

    گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

    راستی گمشده ات کیست؟

    کجاست؟

    صدفی در دریا است؟

    نوری از روزنه فرداهاست

    یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
    با خود چه کرده ای؟



    هر روز و هر لحظه



    نگرانت می شوم که چه می کنی!



    غصه هایت را کجا دفن می کنی!



    تنهاییت را با که قسمت می کنی!



    اشکهایت را روی کدام کویر می ریزی!



    کدام گل را سیراب می کنی!



    با من چه کرده ای؟



    می خواهم فریاد بزنم



    تنهاییت برای من...



    غصه هایت برای من...



    همه بغضها و اشکهایت برای من...



    تو فقط بخند


    آنقدر بلند تا ابرها اشک شوق بریزند



    و کوچه ها عاشق شوند...



    کاش اینجا بودی



    کاش بودی و سکوت می کردی



    کاش بودی و...
    این چه رازیست که در میکده، عشاق به آن می خندند.

    نکند راز من و تو باشد.

    نکند عهد شکستی و...

    یادمان باشد:

    آسمان شاهد عهدیست که با هم بستیم

    ابرها در سفرند

    آسمان

    اما

    هست.
    باران بهانـــــــــــــه ای بــــــــــود

    کـــــه زیر چتــــــــــــــــــــــر من

    تا انتهای کــــــــــــــــــوچه بیایی

    کاش . . .

    نه کوچـــــــــــــــه انتهایی داشت

    و نه بـــــــــــــاران بند می آمـــــد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا