mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • براي تــو مي نويسم ..

    از عـُـمـق احـساسم

    مي نويسم تا شـايد بداني

    که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا

    براي تــو مي نويسم کـه بداني

    تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد

    و از آنهــا گلســتاني جاودانــه ساخت

    براي تــو مي نويسم تا بداني

    دوري ات براي مــن مثل دوري ماهــي از آب است

    و دوري کبوتر از آســمان

    براي تو مي نويسم اينک از عـُـمــق وجــودم . . .

    با فــريادي خامــوش که در لا به لاي هــيـاهــوي عـشـقت گــُم شده است

    براي تــو مي نويسم اينک تا بداني دوســتـَت دارم !
    برات هر لحظه حرفی تازه داشتم برات هر لحظه شعری میسرودم

    یکی یکدونه ی قلب تو بودم یکی یکدونه ی قلب تو بودم

    برات روزی صدای ساز بودم طنین دلکش آواز بودم

    میون جمله های عاشقونه منم اونکه برات همراز بودم

    برام از عشق عاشقها میگفتی از عاشق بودن دلها میگفتی

    برام از عشق و احساس خدایی برام از خوبی دنیا میگفتی

    نمیدونم چرا از من گذشتی همه پلها رو پشت سر شکستی

    نمیدونم پر مرغای عشقو چرا کنج قفسهاشون شکستی

    بیا تا عشقو تو چشمات ببینم برات هر چی گله سرخه بچینم

    بیا زیر و بم فریاد من شو یکی شو با منو همراز من شو
    سلام... مرسی از حضور پررنگتون در تاپیک مهدیه یک....

    امضاتون یه چیزی بیش از فوق العادس..... روزهایی شاد شاد داشته باشید.
    تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
    گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
    غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
    بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
    بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
    حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
    تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
    ایینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
    تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
    همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
    لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
    من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
    شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
    دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
    شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
    اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
    شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی

    تو را با لهجه گلهای نبلوفر صدا کردم

    تمام شب برای با طراوت بودن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم

    پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس

    تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم

    و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی

    دلم سرگردان و حیران چشمانیست رویایی

    و من تنها برای دیدن ان چشمان

    تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

    همین بود اخرین حرفت

    و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را

    به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

    نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم

    و تو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی

    نمیدانم کجا ؟ تا کی ؟برای چه

    ولی رفتی.....

    و بعد رفتنت باران چه معصومانه میبارید
    دور نشو
    حتي براي يك روز
    زيرا كه …
    زيرا كه …
    - چگونه بگويم –
    يك روز زماني طولاني ست
    براي انتظار من
    چونان انتظار در ايستگاهي خالي
    در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !

    تركم نكن
    حتي براي ساعتی
    چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
    به سوي هم خواهند دويد
    و دود
    به جستجوي آشيانه اي
    در اندرون من انباشته مي شود
    تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !

    آه !
    خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
    و پلكانت در خلا پرپر زنند !

    حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
    چرا كه همان دم
    آنقدر دور مي شوي
    كه آواره جهان شوم ، سرگشته
    تا بپرسم كه باز خواهي آمد
    يا اينكه رهايم مي كني
    تا بميرم
    می نوشتیم در آن
    از غم و شادی و رویاهامان
    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
    من نوشتم از تو:
    که اگر با تو قرارم باشد
    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
    که اگر دل به دلم بسپاری
    و اگر همسفر من گردی
    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
    تو نوشتی از من:
    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
    با تو گریه کردم
    با تو خندیدم و رفتم تا عشق
    نازنیم ای یار
    من نوشتم هر بار
    با تو خوشبخترین انسانم…
    ولی افسوس
    مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من
    ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من
    ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من
    ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
    نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من
    یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو
    می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
    اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
    ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
    گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
    تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
    خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
    وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
    چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
    گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
    گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
    خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
    گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی​جام تو
    بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من
    دلم از زندگی سیره ببین بی تو چه داغونه

    دلم در حسرت عشقت هنوز بی تو یه حیرونه

    دلم از غصه چشمات نفس هم سخت میدونه

    دلم با تو دلم بی تو دلم رنگ شب و ظلمت

    دلم عاشق ترین دل بود تو این بی کسی و غربت

    دلم در حسرت لبخند زیبای تو ویرون شد

    دلم وقتی شنید از غصه داغون شد

    شنید از باد و از بارون شنید از ابر سرگردون

    شنید از جنگل و دره شنید از بلبل و بره

    همه زمزمه میکردن شکست سخت عشقم را

    همه بیهوده میگفتن چه اخر داره این دنیا

    شنیدم رود جوشانی بپرسید از گلستانی

    جرا اخر در این دنیای فانی همیشه سبز میمیانی

    گلستان خنده کرد و زیر لب گفت

    تو هم عاشق که باشی سبز میمانی
    سلام آقا مانی!!!:eek::eek:

    بعد مدتهــــــا که ما عرض ارادت می کردیم خدمتتون قدم روی چشم ما گذاشتید و تشریف اوردید به پروفایل ما ... :(:redface:

    خیلی خوشحال شدم!!

    ممنون ، انشالله همیشه شاد و موفق و سلامت باشید ... :gol::gol:
    روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری.... مهمون ما باشید.... نیشابوریهای باشگاه
    migan aasemoone donia
    jaaie abraye bahaare
    amma in bahaare zibaa
    midooni kojaie kaare??
    midooni , sheraat ghashange
    mese abraye bahaary
    mese oon tarannomi ke
    miriii amaa jaa mizariii
    sedaaaye mojaaie darya
    mese araaamesh o mehr e
    engary sheraaie naabet
    hamashoon ma'nie mehre

    : ) didam sheraat gahshngan gftam ye haali behet bedam dadaaaa
    بی تو ديدم زندگی را می توان باور نمود
    می توان شبهای بی پايان خود را سر نمود
    بی تو ديدم زندگی جاريست در رگهای عمر ٬
    غنچه های روز را هم می توان پر پر نمود ٬
    می توان در دود يک سيگار هم زندگی را کشت و سوخت
    ٬ می توان بی گريه ماند
    ٬ می توان بی نغمه خواند ٬
    می توان در سردی يک آه نيز خاطرات تلخ خود را تازه کرد ٬
    با شمارشهای انگشتان دست رنجهای رفته را اندازه کرد
    ٬ بی تو ديدم قهر نيست ٬
    جامهای زهر نيست ٬ تلخی اندوه هست و کوه نيست ٬
    تک درخت درد هست و جنگلی انبوه نيست ٬
    در فراموشی مطلق می توان آرام خفت ٬
    می توان گفت اينکه اندر ماورای پنجره ٬
    سالهای رفته مدفون گشته اند ٬ آرزوئی نيست ٬
    انتظاری نيست ٬ اعتباری نيست ٬ عشق ياری نيست ٬
    باورم هرگز نبود بی تو آيا می توان روز زا هم شام کرد ٬
    ماند و با سر کردن روز و شبی زندگی رو هم چنين بد نام کرد ؟! ٬
    بی تو ديدم مانده ام ٬ بی تو ديدم زنده ام
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    هر گاه تنهاییت را به فریاد درونت میسپاری و مرا میخوانی تا یاریت کنم
    هر گاه صدای خاموش خدایای قلبت را به سوی درگاهم روانه میسازی ،
    فرشته های من به رویا میسپارند خواهش یک لحظه فریاد تو را
    که ایکاش میتوانستند دمی نیایشت را به تجربه در آورند .

    ... از چه غمگینی ؟ دل سپرده بودنت را تاب نمی آوری ؟ میهراسی ؟
    به آغوشم بسپار هراست را تا تو را با خود به مزرعه خلقت ببرم
    و داستان عاشق شدنم را برایت زمزمه کنم .

    و من آفرینش را دیدم. خلق همه هستی را .
    دیدم خداوند به ذوق نشسته است این آفرینش را
    و همه کائنات را به پایمان به سجده عشق در آورده است .
    دیدم اما شیطان سجده نکرد و
    خداوند بر سر اینکه میتواند ما را عاشق خودش کندT با او مدارا میکند
    انقدر که همان اندازه به او قدرت میدهد درست مثل خودش .

    من خداوند را میبینم پشت پنجره تنهاییش منتظر دستان بی تردید ماست
    تا به لبخندی دلرباییش را درک کنیم و
    پنجره را به سوی نگاه بی انتهای خواستنش بگشاییم .
    من دیدم اما آدمها پر از غرورند و یکی یکی پنجره ها را می بندند.
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
    میان دیوارهای روشن سکوت

    خانه ای شیشه ای ساخته ام .

    خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

    خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

    خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

    و احساسی به رنگ آسمان .

    خانه ای که درهایش از جنس نور است و

    پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

    خانه ای پر از هوای " تو"

    و نفسی از تبار " عشق " .

    در هنگامه آمدنت

    سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

    زندگی را فریاد می زنند .

    حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ...
    تنها دلیل این که خدا هست و این جهان زیباست

    وین حیات عزیز و گرانبهاست

    لبخند چشم توست

    هر چند با تبسم شیرینت

    آن چنان از خویش می روم

    که نمی بینمش درست!

    لبخند چشم تو

    در چشم من وجود خدا را

    آواز می دهد

    در جسم من تمامی روح حیات را

    پرواز می دهد

    جان مرا که دوریت از من گرفته است

    شیرین و خوش

    دوباره به من باز می دهد...
    سلام دوست خوبم:gol:
    آغاز جزء اول

    ****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****

    در صورتی که نیتی دارید میتونید به fereshte.m یاmahsa66 اطلاع بدید ...

    سلام
    فکر میکردم فقط تاپیکو انقدر با جمله هاتون قشنگ میکنید
    صفحتونم خیلی قشنگه با این جمله ها
    احساستون خیلی قابل تحسینه...لایک;)
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا