mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • لحظه دیدار نزدیک است

    باز من دیوانه ام مستم

    باز می لرزد دلم ، دستم

    گویی در جهان دیگری هستم
    سلام خوبی ببخشید یه پیغام گذاشتم خوشحال میشم که بخونی
    زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد و در شکلی که دارد,

    یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست.

    زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود,

    چون دریچه ای است به سوی قلبش،

    جائیکه عشق سکونت دارد.

    بعضی وقتا سکوت میکنی

    چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرفی بزنی ...

    بعضی وقتا سکوت میکنی

    چون واقعآ حرفی واسه گفتن نداری ...

    گاه سکوت یه اعتراضه ،

    گاهی هم انتظار ...

    اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که

    هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که توو وجودت داری ، توصیف کنه ...

    در منی و این همه زمن جدا

    با منی و دیده ات به سوی غیر

    بحر من نمانده راه گفتگو

    تو نشسته ای گرم گفتگوی غیر

    غرق غم ، دلم به سینه می تپد

    با تو بی قرار و بی تو بی قرار

    وای از آن دمی که بی خبر زمن

    برکشی تو رخت خویش از این دیار

    سایه توام به هر کجا روی

    سر نهاده ام به زیر پای تو

    چون تو در جهان نجسته ام هنوز

    تا که برگزینمش به جای تو

    شادی و غم منی به حیرتم

    خواهم از تو در تو آورم پناه

    موج وحشیم که بی خبر زخویش

    گشته ام اسیر جذبه های ماه

    گفتی از تو بگسلم دریغ و درد

    رشته وفا مگر گسستنی ست

    بگسلم از خویش و از تو نگسلم

    عهد عاشقان مگر شکستنی ست
    اسمش را میگذاریم...دوست مجازی ...

    اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته...

    خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند...

    وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد ...

    وقت میگذارد برایم...

    وقت میگذارم برایش...

    نگرانش میشوم...

    دلتنگش میشوم...

    وقتی در صحبت هایم...به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقیست...

    هرچند کنار هم نباشیم...

    هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم...

    من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد...... ..... .

    تازه فهمیدم :

    عاشقی از آن کارهایی ست که من نمیاد

    از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش

    نمی توانم خوب درش بیاورم

    نمی توانم تحملش کنم

    تازه فهمیدم

    برای زنده ماندن لازم نیست

    نگاهت ، نفست ، دلت

    به کسی بند باشد

    تازه فهمیدم

    تقدیر بازی دست ها خالیست

    تقدیر بازی اسم ها تنهاییست

    تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم

    به اینکه بهانه نباشم برای کسی

    اینکه بهانه نباشد برایم کسی

    اینکه می شود

    تنهایی قدم زد

    تنهایی آواز خواند

    تنهایی رقصید

    اینکه "من" هم برای خودش کسی ست

    حالا بدون "تو" تازه فهمیدم...

    و حالا ...

    یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

    خیال دوس داشتن به سرم نــــزنـــد....

    نگین .
    قاصدک حرف مرا از بر کن...

    برو آن گوشه باغ...سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش..

    که همین نزدیکی...

    یک نفر یادت هست...

    و..

    دلــــــــش سخت برایت تنگ است...
    کاش میدیدم چیست

    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

    آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

    میتابانی

    بال مژگان بلندت را

    میخوابانی

    آه وقتی که تو چشمانت را

    آن جام لبالب از جاندارو را

    سوی این تشنه ی جان سوخته میگردانی

    موج موسیقی عشق

    از دلم میگذرد

    روح گلرنگ شراب

    در تنم میگردد

    دست ویرانگر شوق

    پر پرم میکند این غنچه رنگین پر پر

    من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد

    برگ خشکیده ی ایمان را

    در پنجه باد

    رقص شیطان خواهش را

    در آتش سبز

    نور پنهانی بخشش را

    در چشمه مهر

    اهتزاز ابدیت را میبینم

    بیش از این سوی نگاهت نتوانم گریست

    اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

    کاش میگفتی چیست

    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
    تمام

    غصه ها
    دقیقا
    از

    همان جایی آغاز می شود که
    ترازو بر می داری
    می افتی
    به جان دوست داشتنت!
    اندازه می گیری
    حساب
    و
    کتاب می کنی
    و
    مقایسه می کنی.....
    و

    خدا
    نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که
    زیادتر
    دوستش داشته ای
    که
    زیادتر
    دل داده ای
    که
    زیادتر
    گذشته ای
    که
    زیادتر
    بخشیده ای
    به قدر
    یـــــــــک ذره
    یک نقطه
    حتی
    یــــــــــــــــــــــــ ــــک

    ثانیه!
    و درست از همانجاست که
    توقع
    آغاز می شود
    و توقع آغاز همه رنج هایی
    است
    که به نام عشق می بریم!!!
    چه زیباست بخاطر تو زیستن …

    و برای تو ماندن… به پای تو بودن… و به عشق تو سوختن !

    و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن … !

    ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست … !

    بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست … !

    چه زیباست بخاطر تو زیستن …

    ثانیه ها را با تو نفس کشیدن … زندگی را برای تو خواستن … !

    چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن … !

    بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی… !

    چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت … !

    برای با تو بودن و با تو ماندن … برای با هم یکی شدن … !

    کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

    ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست …!!!!

    و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد …
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    بی تو!

    گم می شوم بی تو

    در جنگل سکوت و تنهایی

    آنگاه که از صدای هوهوی باد می هراسم

    و در آن تاریکی مبهم

    بی تو

    فانوسم می شکند!

    فقط چند لحظه

    نبودنت را جبران کن
    برای نبودن که . . .

    همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

    میتوانی همین جا

    پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

    این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم

    قصه می نویسم و گـــــــــــاهی

    دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

    تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . .
    خيانت هايشان را نبين ؛ تا آرام باشند ....!!

    کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!

    هرچه نداري بگو دارم، هر چي داري بگو بهترينش را دارم ....!!

    اگر ساده اي ؛ اگر راست گويي ؛ اگر باوفايي .... اگر با غيرتي !

    اگر يک رنگي .... هميشه تنهايي
    به روزها دل مبند ,
    روزها به فصل که میرسندرنگ عوض می کنند.
    باشب بمان,شب گرچه تاریک است لیکن همیشه یک رنگ است.(دکتر شریعتی)
    برای نبودن که . . .

    همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

    میتوانی همین جا

    پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

    این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم

    قصه می نویسم و گـــــــــــاهی

    دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

    تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . .
    دوست داشتن
    به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست
    حسی است که باید بـی کلام هم لمــــــس شود.....!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا