mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • امشــــب... زیــرِ نــور مهتــاب

    چتــرم رو بــاز کــردم . می نـــویســـم...

    به یـــادِ تــو...نیــمه ی گمــشده ی

    دنیــای خیــالیِ مَـــن...

    عشــق جاودان و بــی پایانِ

    تاریکــی های ذهــنم

    و ســـمفونــی آرامــش بــخش قــلـــبم....

    از لابه لــای همـــان نــرده های پنجــره ی قلــبم...

    بـــه تــو می نــگرم

    و آتــش و هــیزُم عشــق را روشــن می کُنم...

    ای رویای واقــــعی

    ای سکــوتِ محـــض

    ای فــریاد خامــوش

    از ســراب بــه دور هــستی...

    و اَز چمــــدان جدایی رهـــا

    چتـــر هامان پا بــرجا...

    شمــع هامان روشــن

    و پــروانه ها به دورمـــان...

    در ایــن تاریکـــی شــب

    نمی هــراسم...

    خــدا در ایـــن نــزدیکی ســـت....

    پشــتِ ایــن همــه سکــوت نشستــه ای

    با همــان لبــخندِ همیـــشگــی

    قاصــدک ها

    بایــد بــروند

    و خـــبــر بـــاران را به سرزمیــنِ

    بارانـــی ها بــدهـــند...

    آری اِمشــب باران دارِد چشـــمِ مــن...


    در سکـــوت شــب...

    با قاصدک های سفـــــید

    و همان بال های نامــــرئی و

    روح خیـــــــــــسم...

    به اوج آسمــــــــــانِ ذهنم می روم

    و به عمـــق دریا می نـــگرم...

    سایه ی تـــو روی مـــوج هـا

    پیــــــــداسـت...

    به دنبال تــو می آیم

    از آسمــــــــــان تا زمیـــن

    از عمــق سکــوت تا اوج فــریاد...

    با نــور فانوس خاطراتمـــــان...

    روی همان نیمکــت دیدار

    می نشـــینم...

    باران می بــارد

    بوی رز قرمزی که روی

    نیمـــــــــکت چوبـــــــــــی

    نهاده ای مشامــم را پــر از تــو می کند...

    همان طور که با

    فـــانوس زیر باران قدم می زنــم

    دستــم را روی قلبــم می گــذارم...

    درســت همیـــن جــایی

    و باز ملــودی همیشـــگی

    صدایــم می زنی...

    دستت را روی شانه ام می گــذاری

    در آغـــــوش تــو

    به خــدا می رســم

    هنــوز هم باران می بارد و هنوز هم

    فقــــط مــن هســتم و تـــــــو...

    سپبده دم...!

    میبینمت پشت پنجره ی خدا

    تو دست در دست خدا

    گام به گام

    قدم بر میداری

    نم نم باران میبارد

    گویی،تو با صدای خش خش برگ ها

    به جاودانــــگی پایــــیز میرسی...

    سکوت آسمان.. !

    پرواز کبوتر ها...!

    آرامش پرواز...!

    کم کم نزدیک میشوی، خدا دستانت را در دستانم قرار میدهد...

    هنوز هم باران میبارد ، با بوی برگ های زرد و نارنجی

    به هم خیره می شویم...!

    عشق همینجاست...

    عشق همینجاست...

    میان دستهایمان

    در لحظه لحظه های زندگی

    در بـــارانی ترین شب ها

    باز هم فریـــادِ سکــــوت !

    اشک آسمان !

    بهت پایــــیز !

    آرامش تو ... !

    باز هم نگاهت به نوشتـــن وادارم کرد

    آرام تر از همیشه

    دور از راه راهِ زندگی

    به یک رنگی کاغذ دل میدهـــیم

    باران تنــــهایی کافی نبود

    از خودِ آسمان هم که بپرسی

    برای خیس شدن ،یک قلب کافی نیـــست

    قلب هایــــمان را یکی کردیـــم

    با حـــــــــرف هایمان

    با اشــــــــک هایمان

    با دیوانگــــی هایمان

    این بار، با یـــــک نوشته...

    جاری در قطره های باران عشـــق و محو در دو نقطه خـــطِ زندگی

    قدم به قدم با خدا ... !
    ـــک تک خاطراتــــمان را ورق می زنم...در صفحه های دلــــــــم...
    هر روز عاشـــــق تر از دیــــــروز...
    سکوتـــــت را می ستایم ای سرشــــار از حرف من...
    و باز اشـــــک می ریزم...
    و باز بلند می خندم...
    بازم پر می شوم از احساس...
    پر می شــــــوم از تو...
    بغض سنـــــگینت را حس میکنم...
    در گلوی خـــــــودم...
    تو از من به من نزدیــــــک تری...
    تو مــــــن را پر از تو می کنی...
    تو رسم عاشــــــقی را به من می آموزی...
    لحــــــــظه های دوری ات...
    ساعت ها قنــــــدیل می بندند...
    من می شـــــکنم...من می مانم...
    اوج فکــــــرت پرواز را به من مـــــی آموزد...
    آری در قلــــب مهربانـــــت فرود می آیم...



    باورت داشتم از روز نخست،


    پر از همهمه بودی،

    اما...

    هیچ حرفی نزدی ...

    پر از گفتن دلدادگیت ،

    پر از زمزمۀ عشق به دریاشدنت،


    باز حرفی نزدی ...

    و فقط خندیدی،

    خوب من،می فهمم ...

    از دو چشمت همۀ حرف تو را،

    بی کلام اینجا باش...

    آخر اینجا بودن،

    نیست محتاج صدا...

    بودنت با دل من،

    بی صدا هم زیباست ...
    برای داشتنت نمی جنگم !

    به قلبت هم نمی آیم !

    دوستت دارم ،

    فارغ از داشتنت ....
    سراغِ تو را

    از شعرهای من می‌گیرند همه

    حال آنکه من هنوز

    خودم تو را ندیده‌ام!
    حضورتــ در قلبمــ مثلــ نفســ کشیدنــ استــ

    آرامــ

    بیصدا

    اما همیشگے ....
    واسه چند دقیقه هم که شده

    غمت رو بذار کنار

    یه لبخند بزن

    زندگی یه اثر هنریست

    نه یک مساله ریاضی

    بهش فکر نکن

    ازش لذت ببر
    گاهی باید رد شد

    باید گذشت

    گاهی باید در اوج نیاز نخواست

    گاهی باید کویر شد

    با همه تشنگی

    منت هیچ ابری را نکشید

    گاهی برای بودن باید محو شد

    باید نیست شد

    گاهی برای بودن باید نبود

    گاهی باید نباشی تا لااقل

    یه جایی ،

    توی گوشه کنار این شهر ،

    دلی برات تنگ بشه
    دل آدما به اندازه حرفشون بزرگ نیست ...

    ولی حرفی که از ته دل باشه

    می تونه

    آدم بزرگی بسازه

    پس از ته دل می گم :

    " دوست دارم "
    دوس داشتن آدما رو از توجهی که بهت نشون می دن می شه فهمید ...

    وگرنه حرف را که همه می زنند ...!!!
    بعضی ها رو نمی شه دوست نداشت

    و به عشقشون نمرد

    با هر حرفی که می زنند ؛

    قلبت می زنه و لبخند می زنی

    با هر غصه شون غمگین می شی و اشکت در میاد ...

    با بودنشون شاد می شی و با نبودنشون

    پـــــرپـــر می زنی

    بعضی آدم ها چه بخواهند

    و چه نخواهند

    چه بخواهی و چه نخواهی ...

    عـــزیـــــزند...

    عزیز می مانند ....
    توی ذهنم یه دنیا واست حرف دارم ...

    ولی توی دلم یه جمله بیشتر نیست

    " دوستت دارم "
    می گویند دنیا دار مکافات است ...

    دنیا را بــــیخـــــیال ...

    فعلا که دار و ندار مـــآ تـــویی ...

    و ندیدنت مـــکافـــات...
    یه قانون طلایی هس که می گه : " اونی که تو خیالته بیخیالته ... "
    دوستی تکرار دوستت دارم نیست !

    دوستی فهمیدن ناگفتنی های کسی است ؛

    که دوستش می داری ...
    پس از من شاعری آید

    که در گهواره ی نرم سخن هایم شنیده لای لای من

    که پیوند طلایی دارد او با من،

    و این پیوند روشن قطره های شعرهای بیکران ماست، ولی بیگانه ام با او

    و او در دشتهای دیگری گردونه می تازد.
    حس دستان تو عالی است ، حقیقت دارد

    با تو هر ثانیه ، سالی است ، حقیقت دارد



    آه اگر راه به روی دل من باز کنی

    گرچه او تازه نهالی است...حقیقت دارد



    من عروس غمم و عمر عزیزم همه شب

    غرق داماد خیالی است ، حقیقت دارد



    زور و شبهای بلندی که به یاد تو گذشت

    خسته از دست توالی است ، حقیقت دارد



    بی هوای نفست ، زمزمه های دل من

    آتش رو به زوالی است ، حقیقت دارد



    غم عشق تو دلم را بخدا سوزانده

    حاصل اش اشک زلالی است ،حقیقت دارد



    من و دلتنگی و تنهایی و بی همنفسی...

    جای چشمان تو خالی است ، حقیقت دارد
    من و تـو


    دو پـرنـده کـوچـک پـنهـانـیم


    کهزیـر فـواره هـای عـشق


    نـغـمه بـرمی چـیـنند.
    از ابتدای آن روز

    که شامگاهش

    باران بر گونه های تو بارید

    من گمشده ام.
    در تمام طول شب

    در ثانیه های عبور

    سایه تو بود

    پیشاهنگ چشمان من

    ای تنهاترین

    ای معنی عشق
    این منم که در وجود خود تو را می بینم

    تو هم می بینی

    و در دالان شب ، گهی کنار من می نشینی

    آرزو ،‌ گم کرده در خیال تو

    تکیه گاهی نیست در مدار روشنایی

    و از تو می پرسم

    کدامین ره به رویای تو می پیوندد
    سلامممممممممممممممممم دوستم................خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟کم پیدا شدید شدید(shadid):D
    دلمواستون تنگ شده بود............واسه همه دوستام........
    امیدوارم هرجا هستید سلامت و خوشحال باشید...............
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا