mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از دل و دیده، گرامی‌تر هم

    آیا هست ؟

    - دست،

    آری، ز دل و دیده گرامی‌تر :

    دست !

    زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،

    بی‌گمان دست گران‌قدرتر است.

    هر چه حاصل كنی از دنیا،

    دست‌آورد است !

    هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین،

    دست دارد همه را زیر نگین !

    سلطنت را كه شنیده ست چنین ؟!

    شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست !

    خوش‌ترین مایه دل‌بستگی من با اوست.

    در فروبسته‌ترین دشواری،

    در گران‌بارترین نومیدی،

    بارها بر سرخود، بانگ زدم :

    - هیچت ار نیست مخور خون جگر،

    دست كه هست !

    بیستون را یاد آر،

    دست‌هایت را بسپار به كار،

    كوه را چون پر كاه از سر راهت بردار !

    وه چه نیروی شگفت‌انگیزی است،

    دست‌هایی كه به هم پیوسته است !

    به یقین، هر كه به هر جای، درآید از پای

    دست‌هایش بسته است !

    دست در دست كسی،

    یعنی : پیوند دو جان !

    دست در دست كسی

    یعنی: پیمان دو عشق !

    دست در دست كسی داری اگر،

    دانی، دست،

    چه سخن‌ها كه بیان می‌كند از دوست به دوست ؛
    کاش که در کوچه ها باران ببارد

    یک درنگ، اندوه ها را وا گذارد

    کسی نگوید، خانه ها بی چراغ است

    کسی نگوید سفره ها نان ندارد

    دست هامان، بذر آیینه بپاشد

    چشمهامان دانه حیرت بکارد

    در حضور باغبان بی رخصتی سبز

    باد، برگی از درختی بر ندارد

    مشقهامان صرف این افعال باشد:

    دوست دارم، دوست داری، دوست دارد

    رفتنت را با هزاران ذکر هرگز باور کردم




    کاش همیشه در کودکی می ماندیم
    تا به جای دلهایمان
    سر زانوهایمان زخمی میشد!…
    یادگار دونفرگی هایمان

    همین کابوس های شبانه است
    هـــــوایـــت دستــــان سنــگینــی داشــــت ،

    وقــتـی بـه ســـرم زد فـهمیدمــــــــ ...!

    .
    .
    .
    .
    .
    ...اولین جمله ای که با دیدن این عکس به ذهن تون میاد رو بنویسید...
    آسمان هم انتهایش مهر توست مهربان این آسمان از آن توست آسمانم هدیه ای از سوی من تا بدانی قلب من هم یاد توست....
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    مصرعی از قلب من

    با مصرعی از قلب تو

    شاه بیتی می شود در دفتر و دیوان عشق
    من با تو سخن می گوییم ، با تو دارم سخنی...

    با تو ای خفته به هر موج نگاهت فریاد!

    با تو ای همراز ، با تو ای تنها همدم من...

    با تو ای مرد غریبی که به من می نگری...

    گوش کن با تو سخن می گویم...

    من غریب...!

    از همه مخلوق خدا- تو بمن هم نفسی

    غیر تو هم سخن و همدل من در همه ی ملک خدا نیست کسی...

    نگاهت آویخته است

    بر کنار تمام سایه‌های خیالم

    چشمانت همچنان مرا می‌کاود

    یاد نگاهت با من است هر جا که باشم

    من و تو

    آرامش و سکوت

    در خلوتی دور

    آسمانی ابری

    باران گه گاه

    روشنایی شمعی

    آرزوی من چیزیست به همین سادگی ...

    سنگی بگذار بر کلمات من

    چراغی روشن کن

    دانستم بی واژه تو را دوست دارم ...

    به چشمان تو که فکر میکنم

    گویا ثانیه ها از رفتن باز می ایستند

    من دیگر در چشمان توام

    به چشمانت که مینگرم خودم را میبینم

    آری من دیگر در چشمان تو ام

    من زندگی ام وهمه احساسم...برای توست...!
    لب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،

    نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!

    تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،

    نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی

    در اندیشه باران

    امشب،

    در اندیشه باران خورده ام،

    چه کسی قطره ها را می چیند و،

    طراوتشان را، به لبان خشک بهانه هایم می بخشد؟

    چه کسی؟

    برترکهای خسته کوزه خیالم، مرهم آبی می کشد

    شاید حادثه ای

    کنده خیال او را، به ساحل تن من، رسانده است

    نمی دانم

    اما

    دیگر فاصله ائی نمانده،

    من در ژرفای احساس تو شنا میکنم،

    تا فردا

    که در گنجه خیال تو پنهان شوم

    چه زیباست، این پنهان شدن و دیگر پیدا نشدن

    همچو، بادبادک دست کودکی،

    که در اوج بی صدائی میرقصد

    یا قایق کاغذی که، در تشت آسمان بی آب می رود
    نیلوفر
    نيلوفراي كدامين شب!

    يك نفس بگشاي

    جنگل انبوه م‍‍ژگان سياهت را!

    تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو

    پيكر مهتابگون دختري،كز دور

    با نگاه خويش مي جويد

    بوسه شيرين روزي آفتابي را

    از نوازش هاي گرم دستهاي من.



    دختري نيلوفرين،شبرنگ،مهتابي

    مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش.

    پاي تا سر يك هوس: آغوش.



    و تنش لغزان و خواهشبار، مي جويد

    چون مه پيچيان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم،

    بسترم را.

    تا بلغزد از طلب سرشار

    همچو موج بوسه مهتاب

    روي گندمزار.

    تا بنوشد در نوازش هاي گرم دستهاي من

    شبنم يك عشق وحشي را.



    اي كدامين شب!

    يك نفس بگشاي م‍‍ژگان سياهت را!
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟



    تو یادت نیست
    اما خوب خاطرم هست
    برای داشتنت دلی را به دریا زدم
    که از آب واهمه داشت
    دلــــــم ...

    اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود ..

    ببخـش !

    روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود ...

    زن زیبائی نیستم

    موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آید

    و نه شب را به یادت می‌‌آورد

    نه ابریشم

    نه سکوتِ شاعرانه

    .... نه حتی خیال یک خوابِ آرام

    پوستِ گندمی دارم

    که نه به گندم میماند

    نه کویر

    و چشم هایی‌

    که گاهی‌ سیاه میزند

    گاهی‌ قهوه ای

    و گاه که به یاد مادرم می‌‌افتم عسلی میشوند و کمی‌ خیس

    دست‌هایم .... دست هایم

    دست هایم مهربانند

    و هر از گاهی‌

    برایِ تو

    به یادِ تو

    به عشقِ تو

    شعر می‌‌نویسند

    .
    مرا همینطور ساده دوست داشته باش

    با موهایی که نوازش میخواهند

    و دست‌های که نوازشت می‌‌کنند

    و چشم‌هایی‌ که

    به شرقیِ صورتِ من می‌آیند
    مردان سرزمین من

    تا پیش از اولین بوسه

    تا قبل از آغوش نخستین

    تا شروع تپش‌های بی‌امان دلتنگی

    تا آغاز قصه‌ای که در گوشت زمزمه می کنند

    عاشقند

    اما ..... !!

    ای نامت از دل و جان

    در همه جا به هر زبان جاری ست

    عطر پاک نفست

    سبز و رها از اسمان جاری ست

    نور یادت همه شب

    در دل ما چو کهکشان جاری ست

    تو نسیم خوش نفسی

    تو با منی اما من از خودم دورم

    چو قطره از دریا

    من از تو مهجورم
    باز تنهایی و دستهای خالی من

    شبی سیاه و بلند

    وای بر این سیه احوالی من

    هر روز تکرار می شوی و

    تکرار می شود سکانس رفتنت

    به تکرار می نشینم در تماشای جاده جاده رفتنت

    جاده جاده ز من گذشتنت!

    تو می روی...

    جاده می رود...

    هر چه بود و نبود با تو به یک جا می رود

    چنان ره می سپاری که

    غبار جاده ها می آلاید آیینه ی روزگارم را

    مستور بدین غبار و محکوم بدین غربت

    حاصلم چیست زین محبت؟!

    یک مشت آه و یک بغل حسرت؟!!!

    تو می روی...

    سالهاست که هر روز

    سوار بر رخش غرورت

    ز وادی شعر و شعورم می گذری

    مانده ام سوی غزل که می تازی؟

    چنین خرامان به کدامین غزل می آرامی؟!

    تو که شبی سیاه مرا بخشیده ای

    بگو با من!

    نوید طلوع کدامین روزگاری؟
    انتظار يعني چشمان من كه پشت پنجره جا مانده است.

    انتظار يعني عكس غبار گرفته ي تو از همان روز جدايي.

    انتظار يعني قلم من كه هرچه مي نويسد جز نام تو نيست.

    انتظار يعني شب يلدا نشان من كه به شوق آمدنت تا سحرگاهان پشت درب قلبت

    مي ايستم تا درب قلبت را بگشايي و مرا سيراب از عشق كني

    انتظار يعني نگاه من به جاده اي دور.

    اتنظار يعني خنديدن ابر در ميان باد.

    انتظار يعني آوارگي باد.
    هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من

    قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده

    ومن در پشت پنجره ی تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را.

    خواهم ماند تنها در انتظار تو...

    چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت، نمی دانم...

    روزی خواهی آمد، می دانم

    گریان نمی مانم. خندانم برای ورودت ای عشق
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا