mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :gol::gol::gol:/چون بقیع ، سامرا از کین خراب است*** قلب شیعه در این ماتم کباب است/ :gol::gol::gol:
    مرا به خاطر بیاور

    کنار مرز جنون

    با سبدی پر از سوال

    و نگاه آشنای تو

    که بوی رنگین کمان می دهد

    من...و همه ی واژه های مجنونم

    برای تو

    که دوست داشتنت لمس آسمان بود

    همین آسمانی که با خاکسترم شب شد...

    تو

    نه ستاره بودی نه باران

    هر چه بودی از رفتنت

    تاریکی ماند و اندوه



    صورتت را قاب می کنم

    می آویزم

    به دیوار های سفید پر برف

    و این

    آغاز

    زمین

    شد...



    من ستاره ام...!!!
    کلبه ام در اعماق شب
    و جسم سوزان من
    زنده در عمق سیاهی

    من ستاره ام...!!!
    پر از تناقض
    پر از پرسش
    پر از پاسخ
    و پر از عشق و ایثار.

    آری...
    من تنها
    یک
    ستاره
    ام!




    ستاره ام در آسمان بي انتهاي تو

    ستاره ام من در ميان تاريكي

    مي درخشم تا شوم پيدا

    تا به ناگاه كسي مرا با تاريكي به قياس نبرد

    و اين تاريكيست كه مرا يكتا مي كند براي درخشش

    درخشش براي ظهور ... براي ماندن ...

    و در حسرتم من ، در حسرت بودن با تو

    اما نه در تاريكي

    مي درخشم من ....

    به سان اشك بر گونه ي كودكي كه به دنبال مادرش مي گردد

    و مي ترسد از نبود مادرش

    از تنهايي و غربت

    و من ترسانم از تاريكي ...

    مي درخشم تا من از تاريكي نباشم

    مي درخشم تا پنهانش كنم ... تاريكي را

    نيستي را ...

    و من همچنان غرق در نبودنت مي درخشم ...

    تا شوم پيدا ...

    تا شوم اوج نور و روشنايي

    تا هست شوم در نيستي ها

    شايد فاصله مان تنها تاريكي باشد

    مي درخشم تا پيوستن به روشنايي مطلق

    تا دريا شدن

    و من مي درخشم ...





    سلام خوبید؟

    چن وقتی من نبودم و چن وقتی گویا شما هم نبودید......به هر حال خوشحالم هستید....

    موفق باشید ..... به من هم سر بزنید گاهی...

    چرا خصوصی رو بستید؟ یه متن میخواستم....پاینده باشید
    برای نبودن که . . .

    همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

    میتوانی همین جا

    پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

    این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم

    قصه می نویسم و گـــــــــــاهی

    دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

    تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . .
    اشک رازي‌ست
    لب‌خند رازي‌ست
    عشق رازي ست

    اشک آن شب لب‌خند عشق‌ام بود.

    قصه نيستم که بگويی
    نغمه نيستم که بخوانی
    صدا نيستم که بشنوی
    يا چيزی چنان که ببينی
    يا چيزی چنان که بدانی...

    من درد مشترک‌ام
    مرا فرياد کن.

    درخت با جنگل سخن‌می‌گويد
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من با تو سخن‌می‌گويم

    نام‌ات را به من بگو
    دست‌ات را به من بده
    حرف‌ات را به من بگو
    قلب‌ات را به من بده
    من ريشه‌های تو را دريافته‌ام
    با لبان‌ات برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
    و دست‌های‌ات با دستان من آشناست.

    در خلوت روشن با تو گريسته‌ام
    برای خاطر زنده‌گان،
    و در گورستان تاريک با تو خوانده‌ام
    زيباترين سرودها را
    زيرا که مرده‌گان اين سال
    عاشق‌ترين زنده‌گان بوده‌اند.

    دست‌ات را به من بده
    دست‌های تو با من آشناست
    ای ديريافته با تو سخن‌می‌گويم
    به‌سان ابر که با توفان
    به‌سان علف که با صحرا
    به‌سان باران که با دريا
    به‌سان پرنده که با بهار
    به‌سان درخت که با جنگل سخن‌می‌گويد

    زيرا که من
    ريشه‌های تو را دريافته‌ام
    زيرا که صدای من
    با صدای تو آشناست.
    دلتنـــگ کــه شــــــدی،

    پیـــش ِ مــــن بیـــا،

    کمـــی غصّــه هســـت

    بــــــــــــــــا هــــــــــــم مـــــــــی خـــــــــوریـــــــم


    ساده با تو حرف می زنم

    این پرنده ای که من کشیده ام

    چرا نمی پرد؟

    این ستاره

    سرد و کاغذی است

    این درخت

    بی بهار مانده است

    دانه های این انار طعم مرگ می دهد

    من دلم گرفته…

    هر چه می روم… نمی رسم
    میان دیوارهای روشن سکوت

    خانه ای شیشه ای ساخته ام .

    خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

    خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

    خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

    و احساسی به رنگ آسمان .

    خانه ای که درهایش از جنس نور است و

    پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

    خانه ای پر از هوای " تو"

    و نفسی از تبار " عشق " .

    در هنگامه آمدنت

    سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

    زندگی را فریاد می زنند .

    حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ..
    ماه من براستی که

    نفهمیدم این همه ترانه عاشقانه که تو برایم می نویسی

    مخاطبت منم یا کس دیگریست!!!

    نفهمیدم این همه ستاره که دور تو حلقه می زنند

    به خاطر ترانه های عاشقانه توست یا چیز دیگریست!!!

    نفهمیدم اگر از نظر تو من یه ستاره کم نور و بی اهمیت ام

    چرا خواستی بهت تکیه کنم

    و اگر تو عاشق منی

    چرا به همه میگویی دوستت دارم!
    مهتاب

    قلبم را

    بر سر راه های سبز

    بر بال هر پرنده آوازخوان

    در پیرهن گل ، غرق ماه

    در گیسوان باد

    قلبم را برای تو می نهم

    با خودت ببر!

    این آشیان عشق طبیعیم را...

    ستاره چگینیان



    هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من

    قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده و

    من درپشت پنجره تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را،

    خواهم ماند تنها در انتظار تو...

    چرا نوشتم در برگ؛ تنهاییم را برایت، نمی دانم...
    دلتنـــگ کــه شــــــدی،

    پیـــش ِ مــــن بیـــا،

    کمـــی غصّــه هســـت

    بــــــــــــــــا هــــــــــــم مـــــــــی خـــــــــوریـــــــم


    ساده با تو حرف می زنم

    این پرنده ای که من کشیده ام

    چرا نمی پرد؟

    این ستاره

    سرد و کاغذی است

    این درخت

    بی بهار مانده است

    دانه های این انار طعم مرگ می دهد

    من دلم گرفته…

    هر چه می روم… نمی رسم
    اشک رازي‌ست
    لب‌خند رازي‌ست
    عشق رازي ست

    اشک آن شب لب‌خند عشق‌ام بود.

    قصه نيستم که بگويی
    نغمه نيستم که بخوانی
    صدا نيستم که بشنوی
    يا چيزی چنان که ببينی
    يا چيزی چنان که بدانی...

    من درد مشترک‌ام
    مرا فرياد کن.

    درخت با جنگل سخن‌می‌گويد
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من با تو سخن‌می‌گويم

    نام‌ات را به من بگو
    دست‌ات را به من بده
    حرف‌ات را به من بگو
    قلب‌ات را به من بده
    من ريشه‌های تو را دريافته‌ام
    با لبان‌ات برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
    و دست‌های‌ات با دستان من آشناست.

    در خلوت روشن با تو گريسته‌ام
    برای خاطر زنده‌گان،
    و در گورستان تاريک با تو خوانده‌ام
    زيباترين سرودها را
    زيرا که مرده‌گان اين سال
    عاشق‌ترين زنده‌گان بوده‌اند.

    دست‌ات را به من بده
    دست‌های تو با من آشناست
    ای ديريافته با تو سخن‌می‌گويم
    به‌سان ابر که با توفان
    به‌سان علف که با صحرا
    به‌سان باران که با دريا
    به‌سان پرنده که با بهار
    به‌سان درخت که با جنگل سخن‌می‌گويد

    زيرا که من
    ريشه‌های تو را دريافته‌ام
    زيرا که صدای من
    با صدای تو آشناست.
    سلام وقت عالی بخیر

    با احترام فراوان

    من به امضای شما اعتراض دارم

    خیلی بی انصافیه که شما معتقدید بانوان سرزمینتون باید ارزش خودشون رو بدونندجهت اینکه:


    قراراست شیرین .... لیلی
    .
    .
    .
    .
    ..................................مردی باشند
    مهتاب

    قلبم را

    بر سر راه های سبز

    بر بال هر پرنده آوازخوان

    در پیرهن گل ، غرق ماه

    در گیسوان باد

    قلبم را برای تو می نهم

    با خودت ببر!

    این آشیان عشق طبیعیم را...

    ستاره چگینیان



    در پیراهنی از حریر ابر

    به لهجه باران

    با من حرف می زنی

    و تمام وسعت دلم

    لبالب از زلال تو می شود

    بگو چگونه باید ترانه سرود

    وقتی تمام عاشقانه ها

    در تو ردیف می شود؟!

    نه...........

    تو نمی گذاری

    نمی گذاری که من هم

    شاعر شوم

    با تو باید مثل باران حرف زد

    به زلالی گوشه چشمانت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا