مرا به خاطر بیاور
کنار مرز جنون
با سبدی پر از سوال
و نگاه آشنای تو
که بوی رنگین کمان می دهد
من...و همه ی واژه های مجنونم
برای تو
که دوست داشتنت لمس آسمان بود
همین آسمانی که با خاکسترم شب شد...
تو
نه ستاره بودی نه باران
هر چه بودی از رفتنت
تاریکی ماند و اندوه
صورتت را قاب می کنم
می آویزم
به دیوار های سفید پر برف
و این
آغاز
زمین
شد...