«تو»
وسعتی است در قفس واژه
واژه ای که «من» را به زنجیر می کشد
«تو»
آسمانی است که سقف من نیست
زمینی است که مزرعه من نیست
کسی است که می آید و نمی ماند
یک دروغ برای خوش باوری هایم
حقیقت رفتن برای رویای بودن
کسی که مرا می شناسد و نمی شناسد
مرا می بیند و نمی بیند
یک دیوار کاغذی
که گاهی تکیه گاهم می شود
و گاهی بادبادک
کسی که نه می ماند و نه می رود
نه سپید است و نه سیاه
نه مرگ است و نه زندگی
هشدار است برای لبخند
برای شعر
برای آغاز
برای هر چیز که نمی دانم چیست...
«تو»
رنگ خاکستری شعرهای من است
سکوت مبهم لحظه ها
تکه سنگی که احساس را می شکند
کسی است که
نه می ماند
و نه می رود...