یک بوم نقاشی به اندازه آسمان برایم بس است.
برایم بس است تا دریچه های آینه ای را که در قابشان جای گرفته اند را خط خطی کنم...
برایم بس است از تا اشک ها و لبخندها با جنسهای مختلف را بیارایم
برایم بس است زندگی ها را با هم مخلوط کنم و زباله دانی از زندگی را در یک جا جمع کنم ودرهم و برهم در یک گوشه بگذارم
برایم بس است تا خط جریان روزگار را به رنگ خورشید و ماه لابه لای اینها بکشم
برگهایی که سرنوشت هر انسان روی آن نوشته شده را روی هم و یکدست بکشم
اما...نمیدانم تنهایی را به چه شکل و با کدامین رنگ در آمیزم!
به رنگ یک صبح طلایی و روشن روز جمعه که دخترک با یک مشت آلبالوی خشک در دست در هوای خنک به خرید رفته یا
به رنگ گریه های تنهایی فطری؟
کدام!!
بوم نقاشی من و قلم دل و عقلم هنوز جا و رنگ زیادی دارد...
سپاس یکتا خداوند عالمیان را.