LOOFAN
پسندها
43

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خدا ان حس زیبایست که درتاریکی صحرا .زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را

    یکی مثل نسیم دشت میگوید :کنارت هستم ای تنها...
    آمدی با تاب گیسو ،تا که بی تابم کنی
    زلف را یکسو زدی،تا غرق مهتابم کنی
    آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
    خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
    وقتی کسی در کنارت هست ، خوب نگاهش کن :
    به تمام جزئیاتش
    به لبخند بین حرف هایش
    به سبک ادای کلماتش
    به شیوه ی راه رفتنش ، نشستنش
    به چشم هاش خیره شو
    دستهایش را به حافظه ات بسپار
    گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند …
    تو باور نکن اما من عاشقم
    به یادم هست آن سوز زمستان را عزیزا...
    که چون خورشید بر یخبسته جان من دمیدی.
    بیادم هست آن پاییز غمزا را که....
    ... تنها بودم و تنها ، تو اما ناگهان از راه رسیدی ...
    ...کبوتر وار از این شاخه به آن شاخه پریدی.
    مقصد، از مقصود ماهم دور تر
    راه ناهموار بود و همسفر ناجورتر
    در نهایت ،بی نهایت خفته بود
    دل مردد بود ،و هم آشفته بود
    آسمان تاریکتر هر لحظه شد
    گفتگوها از جنس باران شد
    جز جدایی چاره ایی بهتر نبود...؟؟؟
    یا لحظه ایی شیرینتر از آخر نبود...؟..
    شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

    بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

    خالی از خودخواهی من ، برتر از آلایش تن

    من تو را بالاتر از غم ، برتر از من دوست دارم

    عشق صد ها چهره دارد ، عشق تو آئینه دار عشق

    عشق را در چهره ی آئینه دیدن دوست دارم

    در خموشی ، چشم ما را قصه ها و گفتگوهاست

    من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم

    در هوای دیدنت ، یک عمر در چله نشستم

    چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم

    بغض سرگردان ابرم قله ی آرامشم تو

    شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
    سعی کرده ام به چشمها خیره نشوم ، چشم هر کسی رازی دارد که پنهان کرده است.
    سعی کرده ام لبخندی داشته باشم ، شاید کسی ببیند و کمی دلش باز شود.
    سعی کرده ام به گل های پارک کنار خانه مان سلام کنم ؛ گلها همیشه به دنبال نگاه های عابران سرگردان اند.
    سعی کرده ام بوی آدمیان را در باد بسپارم به ذهن ، شاید بوی آشنایی که راه گم کرده است پیدا شود.
    سعی کرده ام به نبودن بیاندبشم ؛ بودن مساله نیست ، نبودن مهم تر است.
    سعی کرده ام احساس زنی را که سر چهارراهی گل می فروخت بفهمم ، شاید شمارش ثانیه های چراغ قرمز طولانی تر شود.
    سعی کرده ام دوست بدارم چون دوست داشتن ساده است.
    ساده باشیم پس …
    چه زخم هایی بر دلم خورد...

    تا یاد گرفتم...

    كه هیچ نوازشی...

    بی درد نیست...
    من می خواهم بدانم که ...راستی راستی زندگی
    یعنی اینکه توی یک تکه جا...
    هی بروی و برگردی...
    تا پیر شوی و دیگر هیچ؟!
    یا اینکه طور دیگری هم...
    توی دنیا می شود زندگی کرد؟..
    قطار میرود
    تو میروی
    تمام ایستگاه میرود
    ومن چقدر ساده ام
    که سال های سال
    در انتظار تو
    کنار این قطار ایستاده ام
    و همچنان به نرده های
    ایستگاه رفته تکیه داده ام
    ♥ آرامش يعني اينكه
    هميشه ته دلت مطمئن باشي توي سينه كسي كه دوستش داري يك خونه ي گرم داري
    لابد....جادوی کودکی هایم بود
    بزرگی دنیا
    همین ک حالا..........
    حتی تختخواب ّ کودکی هایم را هم جای نمی دهد....
    و همه ی آن چ ک دوست دارم
    واندکی بیش نیست...
    را هم جای نمی دهد...
    کوچکی ِ این دنیا و دیواره های سر ب فلک کشیده اش..
    ب دیواره ی قلبم فشار می آورد.
    و من.....
    ناتوان از درک ِ تناقض ِ عجیب ِ دنیای کودکی هایم با دنیای بزرگانه هام...
    من بزرگ شدم یا دنیا کوچک ؟
    "خودنوشت"
    مادر که کسی به فکر فردایش نیست

    یک ذره امید توی رویایش نیست...
    هر روز نگاه می کنم جز زیلو
    یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست
    عشق‌، هدیه‌ است‌...

    جان‌دارُ مجسّم‌!
    حادث‌ می‌شودُ
    تحمیلش‌ نمی‌توان‌ کرد.
    قلب‌ را لب‌ْریز می‌کند.
    با عقل‌ فهمیده‌ نمی‌شودُ
    به‌ چنگ‌ نمی‌آید.
    مقدّری‌ست‌ که‌ همه‌ چیز را
    دگرگون‌ می‌سازد.

    عشق‌، هدیه‌ است‌...
    تُردترین‌ُ گران‌مندترین‌ِ هَر زنده‌گی‌.
    دوست‌ داشتن‌ُ
    دوست‌ داشته‌ شُدن‌
    وَ از نو شناختن‌ِ هر روز.
    كم كم ياد خواهي گرفت!
    با آدم ها همانگونه باشي ،كه هستند!
    همانقدر خوب...گرم...مهربان...
    و گاهي همانقدر بد...سرد...تلخ...
    از یاد نبر که از یاد نبردمت!

    از یاد نبر که تمام این سالها،
    با هر زنگِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
    گوشی را برداشتم
    و به جا صدای تو،
    صدای همسایه ای،
    دوستی،
    دشمنی را شنیدم!
    از یاد نبر که همیشه،
    بعد از شنیدن ش آهنگِ «جان مریم»
    در اتاق من باران بارید!
    از یاد نبر که - با تمام این احوای-
    همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى
    همیشه این من بودم
    که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!
    همیشه حنجره من
    هواخواهِ خواندن آواز آرزوها بود!
    همیشه این چشم بی قرار...


    - یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند !
    انگشتِ اشاره‌ی دستِ بچّه‌مُ بُریدم !

    حالا هَر چی دِلِتون میخواد بارَم کنین !
    بگین یه جونورِ بیرحمم !
    حتّا میتونین دارَم بزنین ،
    امّا من کارِ خودمُ کردم !
    میدونم وقتی این پسر بزرگ بشه ،
    نمیتونه ماشه هیچ تفنگیُ
    رو به آدمِ دیگه‌ای بِچِکونه !
    كم كم ياد خواهي گرفت!
    با آدم ها همانگونه باشي ،كه هستند!
    همانقدر خوب...گرم...مهربان...
    و گاهي همانقدر بد...سرد...تلخ...
    زیباترین قسم سهراب سپهری:

    نه تو می مانی و نه اندوه
    و نه هیچیک از مردم این آبادی ...

    به حباب نگران لب یک رود قسم ،
    ... و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
    غصه هم می گذرد ...
    آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...

    لحظه ها عریانند ،
    به تن لحظه ی خود ،
    جامه ی اندوه مپوشان ... هرگـز ...

    سهراب سپهری
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا