just mechanic
پسندها
4,045

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شما یکیو که واااااااااااقعا شفا بده فک کنم هنوزم نفهمیدی برا چی گفتم ؟
    برا اون عکسه گفتم ..قشنگ بود ولیا .....دستت ندرده
    بد نیس ولی خوب تو کلا نمدونم چرا شاعرانه ای؟


    زیبا نگو مثلا بگو قشنگ .... خوشکل ... تو این مایه ها


    خواهش میکنم
    خواهش میکنم دو ساعته میبینم جواب نمیدیا
    ببین برا خودت فرستادی خوب این کاراتو نکن دیگه

    ینی چی خدایش بخوای؟ من این جور چیزا حالیم نمیشه یه چیزی بگو که منم ببفهمم
    سلام ممنون تو چه طوری پیدامه که مگه قرار بوده کجا باشم ؟


    1 روز همش نیومدما ...........
    خوب چه خبر؟


    جهت گرد گیری اسمم در اد لیست شما مزاحمتون شدم
    از پایین به بالا بخون!ادامشم اکه خواستی بگو واست بفرستم کافر شی:biggrin:!شوخی کردم!خواستی میذارم رو صفحت.;)
    می کشیدی خلق را در راه و می خواندی
    آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
    هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
    آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد
    خویش را ‌اینه ای دیدم تهی از خویش
    هر زمان نقشی در آن افتد به دست تو
    گاه نقش قدرتت ‚ گه نقش بیدادت
    گاه نقش دیدگان خودپرست تو
    گوسپندی در میان گله سرگردان
    آنکه چوپانست ره بر گرگ بگشوده
    آنکه چوپانست خود سرمست از این بازی
    می زده در گوشه ای آرام آسوده
    می کشیدی خلق را در راه و می خواندی
    آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
    هر که شیطان را به جایم برگزیند او
    آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد
    آفریدی خود تو این شیطان ملعون را
    عاصیش کردی او را سوی ما راند ی
    این تو بودی ‚ این تو بودی کز یکی شعله
    دیوی اینسان ساختی در راه بنشاندی
    مهلتش دادی که تا دنیا به جا باشد
    با سرانگشتان شومش آتش افروزد
    لذتی وحشی شود در بستری خاموش
    بوسه گردد بر لبانی کز عطش سوزد
    هر چه زیبا بود بیرحمانه بخشیدیش
    شعر شد ‚ فریاد شد ‚ عشق و جوانی شد
    عطر گلها شد بروی دشتها پاشید
    رنگ دنیا شد فریب زندگانی شد
    موج شد بر دامن مواج رقاصان
    میدویدم در بیابانهای وهم انگیز
    می نشستم در کنار چشمه ها سرمست
    می شکستم شاخه های راز را اما
    از تن این بوته هر دم شاخه ای می رست
    راه من تا دور دست دشتها می رفت
    من شناور در شط اندیشه های خویش
    می خزیدم در دل امواج سرگردان
    می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش
    عاقبت روزی ز خود آرام پرسیدم
    چیستم من از کجا آغاز می یابم
    گر سرا پا نور گرم زندگی هستم
    از کدامین آسمان راز می تابم
    از چه می اندیشم اینسان روز و شب خاموش
    دانه اندیشه را در من که افشانده است
    چنگ در دست من و چنگی مغرور
    یا به دامانم کسی این چنگ بنشانده است
    گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
    باز ایا قدرت اندیشه می بود ؟
    باز ایا می توانسم که ره یابم
    در معماهای این دنیای رازآلود
    ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
    سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
    سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
    پای تا سر هیچ هستم ‚ هیچ هستم ‚ هیچ
    سایه افکندی بر آن پایان و در دستت
    ریسمانی بود و آن سویش به گردنها
    می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
    چشمهاشان خیره در تصویر آن دنیا
    سالها در خویش افسردم ولی امروز
    شعله سان سر می کشم تا خرمنت سوزم
    یا خمش سازی خروش بی شکیبم را
    یا ترا من شیوه ای دیگر بیاموزم
    دانم از درگاه خود می رانیم ‚ اما
    تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی
    سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
    کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشی
    چیستم من زاده یک شام لذتباز
    ناشناسی پیش میراند در این راهم
    روزگاری پیکری بر پیکری پیچید
    من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم
    کی رهایم کرده ای ‚ تا با دوچشم باز
    برگزینم قالبی ‚ خود از برای خویش
    تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را
    خود به آزادی نهم در راه پای خویش
    من به دنیا آمدم تا در جهان تو
    حاصل پیوند سوزان دو تن باشم
    پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم
    من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم
    روزها رفتند و در چشم سیاهی ریخت
    ظلمت شبهای کور دیرپای تو
    روزها رفتند و آن آوای لالایی
    مرد و پر شد گوشهایم از صدای تو
    کودکی همچون پرستوهای رنگین بال
    رو بسوی آسمانهای دگر پر زد
    نطفه اندیشه در مغزم بخود جنبید
    میهمانی بی خبر انگشت بر در زد
    عصیان بندگی

    بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
    در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز
    راز سرگردانی این روح عاصی را
    با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
    گر چه از درگاه خود می رانیم اما
    تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی
    سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
    کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی
    نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
    بی خبر از کوچ دردآلود انسانها
    دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان
    می کشد پاروزنان در کام طوفانها
    چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
    خانه هایی بر فرازش اشک اختر ها
    وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
    داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
    سینه سرد زمین و لکه های گور
    هر سلامی سایه تاریک بدرودی
    دستهایی خالی و در آسمانی دور
    زردی خورشید بیمار تب آلودی
    جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
    جاده یی ظلمانی و پایی به ره خسته
    نه نشان آتشی بر قله های طور
    نه جوابی از ورای این در بسته
    آه ... آیا ناله ام ره می برد در تو ؟
    تا زنی بر سنگ جام خود پرستی را
    یک زمان با من نشینی ‚ با من خاکی
    از لب شعر م بنوشی درد هستی را ....
    بعید میدونم ازونا چیزی دستگیرم شه!من اطلاعات برقیم در حد اینه ! V=RI:D
    من تو تاسیسات برقی تو آسانسور خیلی مشکل دارم.یعنی کلا چیزی ازش بلد نیستم.:cry:اگه مبحث پونزدهم مقررات ملی رو بخونم چیزی دستگیرم میشه؟چه منبعی خوبه؟:cry:
    سلام.خوبید؟من تازه رفتم توکار تاسیسات برقی و مکانیکی 1 پروژه 288 واحدی مسکن مهر.میتونم ازتون گهگاهی کمک بگیرم؟ممنون میشم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا