گام هایم خالی از همه نامرديست
به تن تشنه ی شهر گام هایم جاری ست
با همه رنج مرنجم از همه کس
یا نمیرانم من شوق بادبادک بازی از دل کودک این کوهساران
گام های خالی از همه نامردي ست
ولی اکنون نامردي سر ز تن بیرون است
گام هایم خالی از همه نامردي ست
ولی اکنون به جابی نامردي می کشم رنج به هر جور و زمان
که همه روح و تنم از هم سواست
گام هایم خالی از همه نامردي ست
ولی از بخت و شناس ذره ای ذر نکشد به دل اشفته ام
گام هایم خالی ز همه نامردي ست
که نمیرد وجدان که بماند مردی
به امید روزی که در دنیا باشد اثری از مردی