JU JU
پسندها
5,648

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نه من نرفتم تو گفتی خسته ای گفتم حتما می خوای بری
    مرسی لطف داری :gol:
    آهان بله متوجه شدم پس همین کاره دیشبو بکنیا این [IMG] یا اینیکی [IMG] شایدم این [IMG] آخرشم این [IMG]
    واسه همینه اینجایی؟؟
    خوب خسته ای برو استراحت کن بچه ،این چه کاریه خودتو عذاب میدی که...
    آهان
    آره
    فک کردن تورنادو رو میگی
    چی شده مگه؟؟مشکلی برات پیش اومده؟؟
    سلام پسرم خوفی؟؟؟چه خبرا؟؟
    هم اسمه من؟؟؟کو؟؟ندیدمش.....
    مرسی
    من می خوام بارون بخورم مثل تو خاشن نیستم
    عکس خاشن نذاری بهت نمیاد
    از همین کوشولوها بذار
    خوش باشی
    خسته ای برو استراحت کن بچه ی خوب

    چون جالب نیست... یه عکس دیگه ازش بذاری بهتره

    فغلا ...:gol:
    سلام
    مرسی خودت خوبی؟
    از لطفت ممنون
    تو نمیخوای اواتارت عوض کنی؟
    از اون عکس خوشگلا که خواهرت دوست داره دارم ها:biggrin:
    دیروز دوباره رفتم دکتر تازه امروز یه کوچولو بهتر شدم ...:دی


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا