خسته ام از آدما
زندونیم توی قفس
میخوام ابرا رو ببینم
میخوام اون بالا بشینم
میخوام اونجا دلم بشکافمو
بگم این پایین برام هیچی نداشت
حالا ابرا واسه ی من
سیاه اند و برام اشک میریزن
ازشون میخوام
منو بیان و از اینجا ببرن
رو زمین جایی نمونده
بیا که با هم بپریم
غم و قصه هامونو از اینجا ببریم