IRANIAN VOCAL
پسندها
4,399

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • منظورم این هست که اصلا بحث حق یا نحق نیست فقط یه فکرهست همین تو پرف نمی خوام بگذارم
    یه چیزی تو ذهنم هست می خوام بگم فقط میترسم شما ناراحت بشین
    نه باید دعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کنیددددددددددددددددددددددد
    به سلامتی مادر ...
    گفتم مادر ! ... گفت: جانم
    گفتم درد دارم ! ... گفت: بجانم
    ... گفتم خسته ام ! ... گفت: پریشانم
    گفتم گرسنه ام ! ... گفت : بخور از سهمِ نانم
    ... گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چششمانم
    اما یک بار نگفتم:
    مادر من خوبم
    شادم...!
    همیشه از درد گفتم
    ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﺎﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﺩﻋﻮﺍﺵ ﺷﺪ
    ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
    ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻣﻮﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ
    ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺳﺮﮐﻮﭼﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺗﯿﮑﻪ
    ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﺩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ
    ﺍﯾﻦ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ!!!!!!!!؟ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ!!
    ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻓﯿﻘﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
    ﺗﻮ ﯾﻪ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﺟﺪﺍﻥ
    ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ،ﺭﻓﯿﻘﺶ
    ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﯿﺶ
    ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﻦ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ
    ﺗﯿﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ
    ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻮ ﺑﻮﺩ! ...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ﺩﻭﺳﺘﺶ ﭘﯿﮑﺸﻮ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻪ
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻓﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ
    ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺍﻫﺮﻣﻮ ﻧﺸﻨﺎﺧﺖ
    حاكمی به مردمش گفت:
    صادقانه مشكلات را بگویید،
    حسن نزد حاكم رفت و گفت:
    گندم و شیر كه گفتی چه شد؟
    مسكن چه شد؟
    كار چه شد؟
    حاكم گفت : ممنونم كه مرا آگاه كردی، همه چیز درست میشود.
    یكسال گذشت و دوباره حاكم گفت: صادقانه مشكلاتتان را بگویید،
    كسی چیزی نگفت،
    كسی نگفت گندم و شیر چه شد!؟
    كار و مسكن چه شد!؟
    تنها از میان جمع یک نفر گفت:
    حسن چه شد...!!؟
    دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟ پسر: آره عزیز دلم ،دختر: منتظرم میمونی؟پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند،پسر: منتظرت میمونم،عشقم ... ... ... دختر: خیلی دوستت دارم ، پسر: عاشقتم عزیزم
    بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد،به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد،پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی،دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت،پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود
    و بی امان گریه میکرد، پرستار: ....
    مرد توی تختخواب کتاب می خوند
    زن روبروی آیینه وایستاده بود و در حالی که خودش رو انداز ورانداز می کرد گفت:
    ” دارم پیر می شم ، چاقم شدم ، دیگه خوشگل نیستم … ” اینا رو می گفت و منتظر واکنشی از طرف مرد بود
    ولی هر چی از دیوار صدا دراومد از مرد هم اومد
    تا اینکه زن خودش گفت : لااقل تو یه کم ازم تعریف کن
    مرد سرش رو از روی کتاب برداشت و گفت : چشمات عزیزم ! چشمات ! چشمات هنوز خوب می بینند !!
    قبووووووووووووووووووووووول من اومدم طرفدارتوشدم;)اقامادیگه باکسی کارنداریم
    از14هم تیرتاامروز طالع بینی هاروبخون برای بیشتربچه های باشگاه حقیقت داشت ماه تولدت رونمیدونستم ک بخونم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا