تا حرف عشق میشه من میرم
من سخت از این حرفا دورم
منم یه روز عاشقی کردم
از وقتی عاشق شدم اینجورم
داروندارم پای عشقم رفت
چیزی نموند جز درد نامحدود
این جای خالی که توی سینم هست
قبلا یه روزی جای قلبم بود
این روزگار بد کرده با قلبم
کم بوده از این زندگی سهمم
.
شادمهـر
تلفن همراه پیرمردى که توى اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد …
پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد ،
هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند …
رو به من کرد و گفت ببخشید ، چی نوشته ؟
گفتم نوشته “همه چیزم” ؛ پیرمرد : الو ، سلام عزیزم …
یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت : همسرمه … مادر بچه هامه ...
داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ
و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ
بیـــرون میکشـــم
بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ
و نیسـتـــی . . .