هیچی بابا نرسیده به جلسه بهش می گم شنیدم رفته بودین ورزقان
انگار من زلزله اینا فرستادم اونجا
می گه باجه باج کندی ،ده پدریشونه اونجا خراب شده عتیقه هاشون از بین رفته
بعدشم کلا تو جو اونجا و مرگ ومیر بود اعصاب نداشت
هرچی می گفتم می گفت الان وقت این کارا نیست اونا داغ دارن
