• همه مرا به خنده های با صدا میشناسند ...

    این بالش بیچاره به گریه های بی صدا...
    از نگاه یاران به یاران ندا می رسد
    دوره رهایی، رهایی فرا می رسد
    این شب پریشان، پریشان سحر می شود
    روز نو گل افشان، گل افشان بما می رسد
    بخت آن ندارم که یارم کند یاد من
    حال من که گوید که گوید به صیاد من
    گر چه شد به نیزار گرفتار به بیداد او
    عاقبت رسد عشق، رسد عشق، رسد عشق به فریاد من
    ساقیا کجایی کجایی که در آتشم
    وز غمش ندانی ندانی چها می کشم
    ساقی از در و بام در و بام بلا می رسد
    بر دلم از این عشق ازین عشق چها می رسد
    هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

    نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
    بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
    شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
    حکایتی ز دهانت بگوش جان من آمد
    دگر نصیحت مردم حکایت ست بگوشم
    من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
    که گر به پای در آیم به در برند بدوشم
    مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
    که از وجود تو مویی به عالمی نروشم
    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
    وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
    دلبسته ی سکه های قلک بودیم،دنبال بهانه های کوچک بودیم،رویای بزرگتر شدن خوب نبود،ای کاش تمام عمر کودک بودیم
    سکوت اگر نشانه رضا بود چگونه باور نکنم سکوت گویای تو را
    نگاه اگر پیام آشنا بود چرا تمنا نکنم نگاه گیرای تو را
    به دلم نقش وفا خطوط مژگان تو زد
    به شبم رنگ سحر غروب چشمان تو زد
    به چشم مستی بخشت ز عشق اثر می بینم
    ز جلوه فروردین شکفته تر می بینم
    سکوت گویای تو را
    نگاه گیرای تو را
    چشمانت بود آئینه ای روشن چون دل اهل صفا
    تصویری ز سیمای سحر می خندد در این آئینه ها
    نگه من بسوی نگهت چو کبوتر برد نامه دل
    به هوایت زند پر که مگر شبی آگه ز هنگامه دل
    گمان برم که خاطر تو رضا عاشقان پسندد
    دل تو هر چه خاطر من طلب کند همان پسندد
    گل زردُم همه دردُم ز جفایت شکوه نکردُم
    تو بیا تا دور تو گردُم
    ای یار جان ای یار جانی
    دوباره بر نمی گردد دیگر جوانی
    حرفهاي ما هنوز ناتمام...<br>تا نگاه مي کني<br>وقت رفتن است بازهم همان حکايت هميشگي !<br>پيش از آنکه با خبر شوي<br>لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود<br>ای دریغ و حسرت همیشگی ...<br>ناگهان <br>چقدر زود<br>دير مي شود!<br>
    حرفهاي ما هنوز ناتمام...
    تا نگاه مي کني
    وقت رفتن است بازهم همان حکايت هميشگي !
    پيش از آنکه با خبر شوي
    لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود
    ای دریغ و حسرت همیشگی ...
    ناگهان
    چقدر زود
    دير مي شود!
    روز قشنگ 1 دل خوش 1لب خندان 1 تن سالم " دعاي امروز من براي هر روز تو "
    یک جایی
    یک غریبه
    میشود همان اتفاق ناخوانده زندگیت
    که سالها به آرزویش نشسته بودی
    اما او فاتحه کل زندگیت را یک جا می‌خواند !!!
    این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست

    آنقدر بی‌ ارزشی که خیلی‌ها اندازه تو هستند .
    گاه می اندیشم
    خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟
    آن زمان که خبر ِ مرگ مرا
    از کسی می شنوی ، روی تو را
    کاشکی می دیدم
    ... شانه بالا زدنت را ،
    ــ بی قید ــ
    و تکان دادن ِ دستت که ،
    ــ مهم نیست زیاد ــ
    و تکان دادن ِ سر را که ،
    ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟
    ــ افسوس !
    کاشکی می دیدم !

    من به خود می گویم :
    « چه کسی باور کرد
    جنگل ِ جان ِ مرا
    آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟
    هیــــــــس ! ...
    ســـــــــاکت !.!.! ...
    آهستــــه بروید ! ..
    آهستــــه بیایید .
    اینجا وجــــــــــدان ها
    همه خـــــــــوابند ...
    سکوتم را نکن باور
    من آن آرامش سنگین پیش از قهر توفانم
    من آن خرمن
    من آن انبار باروتم
    که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر
    گاهی که مثل قـــــهوه

    تــــــــــلخ میشوم

    دیدن " لبـــــــــــــخند " تورا
    .........
    آرزو میکنم

    که شـــــــــیرینم میکند

    چون عَســــــــــــل .....
    نباید وابسته شد
    نه به هیچ کسی‌ و نه به هیچ رابطه ای!
    این نشدنی ‌‌ترین اصلی‌ بود که آموختم
    به خدا گفتم: بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش واسه تو، دریا واسه من موجش واسه تو، ماه واسه من خورشید واسه تو... خدا خندید و گفت: تو بندگی کن، همه دنیا مال تو، من هم مال تو.
    .

    خدایم را دوست دارم چون وفادارترین است
    و شاید به رسم همین وفاداریست که دوستانم را به او میسپارم . . .
    .
    بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم
    از این نیست که چرا اعمال خطایی انجام داده ایم
    بلکه از این است که چرا اعمال درستی را
    برای کسی که لیاقتش را نداشت انجام داده ایم !!!
    خداوندا

    تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
    مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
    مبادا گم کنم اهداف زیبا را
    مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
    خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .
    به خدا تا اندازه ی امیدوار باش که جرات گناه کردن پیدا نکنی

    و از اون تا اندازه ی بترس که از رحمت اون ناامید نشوی . . .
    ای بنده تو سخت بی وفایی، از لطف به سوی ما نیایی، هر دم که ترا دهم دردی، نالان شوی و به سویم آیی، هر دم که ترا دهم شفایی، یاغی شوی و دگر نیایی
    انیس قلب خود تنها خدا کن، خدا را در دل شبها صدا کن، ز خوف حق چو اشکی را چکاندی / به حال ما زمینی ها دعا کن
    با هر چه عشق نام تو را میتوان نوشت، با هرچه رود نام تو را میتوان سرود، بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را، با دستهای روشن تو میتوان گشود.
    خدا
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا