اصن حق با تو
اصن من چند شبی ـه احساس میکنم خیلی یکی ـو دوست دارم و عاشقشم و اصن یه وضعی !

خوبه؟! (الآن دارم با چسب دو قلو دلت ـو به هم میچسبونم

نگی محسن پست ـه

)
---
چشمام مشکی درشت به اندازه دماغته

زورت نیاد دیگه،طبیعته!باید قبولش کنی

---
شکمو؟بستگی داره منظورت چیه،اینکه همیشه در حال خوردن باشم،نه اصلا،ولی اینکه هر چیز خوشمزه و قشنگی بزارن جلوم و ناز کنم بگم نمیخورم،نه به هیچ وجه

ته دیگ مکارونی (سیب زمینیش) رو خییییلی دوست دارم.مرغ و همبر هم نصفی از بدنم رو تشکیل دادن.اگه توی خوابگاه، ناگت مرغ و همبر نبود،تا الان منفی صد و هفتاد کیلو (!) وزن داشتم

به قول برادرم،دارم تبدیل میشم به مُرغ

همه ی میوه ها رو هم دوست دارم.خیار و سیب زرد رو میپرستم
(حالا من حتما باید بپرسم ازت یا خودت،خودت رو لو میدی؟! بگو ببینم :| نزار با زور بازو ازت حرف بکشم :| )