hami99
پسندها
195

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اوهوم دقیقا همینجوریه
    دیگه معلوم نیست مامانم کی اجازه شارژ بده
    از فردا کمتر میتونم بیام شاید پنجشنبه و جمعه نتونم بیام:cry:
    علیک سلی خوش اومدی
    حمید شارژنت خونمون تموم شدددد میگفتم سرعت پایینه بخاطر همین بوده که آخراش بودههه:(
    اوهوم عشق به این میگن من تو خیابون وقتی زنوشوهرای مسن مثه اینهارو میبینم که باهم خوبن خیلی خوشم میاد ؛ آره میبینی چه تپله!بدنشو نیگا :دی
    *سبحان الله یا فارج الهم و یا کاشف الغم فرج همي و یسر أمري و أرحم ضعفي و قلة حیلتي و أرزقني من حیث لا أحتسب یارب العالمین* ( حضرت محمد(ص) فرمودند: هر کس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا میکند)
    :gol:
    فرازی از وصیتنامه شهید سید حمید میرافضلی



    ای سرور و آقا ومولای من به حرمت آن لحظه ها و ثانیه های مقدسی که مخلصین در جبهه ها شما را بصورت عینی مشاهده میکنند قسمتان می دهم که شفاعت کنید مارا به درگاه ایزدمنان که لحظه ای را روا مدار بر ما آن ننگی که تاریخ ازکوفیان یاد می کند


    ای جوانان و پاکدلان تقویت کنید دوستی اهل بیت را در قلبتان و نورانی کنید قلب خود را با نور قرآن و تفکر نمائید در آیات نجات بخش آن ومطالعه کنید بزرگترین منبع فضایل اخلاقی و بالاترین رحمت الهی را تا تسخیر ناپذیر شود جهان بینی وافکارتان از اندیشه غیرالهی


    اما مادر: به جد بزرگوارم به یگانگی خدا این اجازه را اگر خدا داده بود و شرک نبود تو را سجده می کردم که آفرین و درود جده ات فاطمه(س) برتو واستقامت تو.
    قابل شمارو نداشت
    خیلی نازن منم داشتم اما خیلی ریختوپاش داشتن فروختیمشون:D
    خب بااجازه من برم خونه الان تو سایت دانشکدم
    فعلا:smile:
    علیک سلی
    مرسی بابت عکسا...چه بامزه میشی وقتی منتظری:D
    متن همسرشهیدشهریاری هم خیلی جالب بود;)

    امتحان هم که:redface:
    لطفا قانع باشید!!!

    همسر شهید شهریاری
    سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه‌ها تعریف می‌کنم، می‌بینم که بچه‌ها اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد.به یاد دارم كه پس از آن با لباس عروس به خوابگاه رفتیم و زندگی بی‌تكلف خود را آغاز كردیم. دکتر گفت می‌خواهی خانه بگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله‌های خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته‌ای صحبت کردیم.

    نه اصلا منظورم این نبود که نیان... هرجور راحتین فقط واسم سوال شده بود...:confused:
    ممنون واسه پیام صبحاتون... انگار شما همیشه اینجایین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    یادمان باشد زنگ تفرح دنیا همیشگی نیست ، زنگ بعد حساب داریم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا