نه مرادم ، نه مریدم
نه کلامم ، نه پیامم
نه
سلامم نه علیکم
نه سپیدم ، نه سیاهم
نه چنانم که تو گوئی ، نه چنینم که تو
خوانی
و نه آنگونه که گفتند و
شنیدی و تو دانی
نه سمائم ، نه زمینم
،نه بزنجیر کسی بسته و نه برده دینم ،
نه چنان چشمه آبم ، نه سرابم
،نه
برای دل تنهائی تو جام شرابم
نه گرفتار...
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم
و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق...
وقتی سادهای ،
ساده عین كاغذ كه سفید است و بینقش،
آنوقت زندگی و آدمها هر چه بخواهند بر تو خواهند نوشت.
اینكه زندگی یا دیگران نقشی از غم بر تو بنویسند یا نقشی از شادی
دست تو نیست،
دست تو نیست، چون تو سادهای.
وقتی ذهن سپید و سادهات را داری خوشی، اما خوشی تو دیر...
نه قحطی گل که نبود از تو چرا خوشم اومد قشنگ تر ازتو بود دلم قید تمومشون و زد انگار چشام کور شده بود هیچکس و غیر تو ندید تا او مدی تو زندگیم شدی یه مشکل جدید من بدترین و بهترین روزای عمرم با تو بود تصورم خوب بود ازت اما چه سود اما چه سود یه اشتباه چی داشت واسم خود خوری و هی سرزنش از این به بعد...