ghazal.
پسندها
180

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • خدایا

    حواست هست؟!

    صدای هق هق گریه هایم


    از گلویی می آید كه تو از رگش
    به من نزدیک تـــــــــــــری !!!
    سلام فرشته ی مهربونم من
    خیلی خیلی از شعر و تصاویری که برام میذاری به یادم هستی ممنونم
    بسیارررررررررررررررررررر زیبا بودن
    قربونت برم شاد باشی همیشه:gol:
    باووووووشه!!!
    ممنون بابت یادآوریت.......
    منم پریسام.......
    بهت سر میزنم.......
    فدات..........
    غزل خانمی؟؟؟؟
    چی شده دلت پره؟؟؟
    میخای برم تو فاز عکس و جنازه و این حرفا؟؟؟
    سعی می کنم
    تنهایی ام را وسعت دهم تا انجا که نمی دانم کجاست
    تا بالاترین نقطه ی دنیا
    تا قلب ان کودک تنها
    تا تنها نباشد
    و هم بازی رویا هایش باشم
    تا دیو سیاه را از خوابش دور کنم
    تا هنگامبی که قد کشید و جوانی شد محکم و با صلابت و زیبا
    بداند زندگی یعنی بودن در قالب خود
    دل بستن به یک نور
    نه خویش نه غیر
    تا راحت داشته هایش را نبازد
    تا بداند امده است زندگی کند نه انکه در بند کسی یا چیزی باشد
    کودک معصوم کودک نمکین
    اسوده بخواب
    فردای تو زیباست
    خدا با توست:smile:
    آقا این دوست من چند روزه ازش خبری نیس...نگرانشم اگه کسی ازش اطلاعی داری یه خبریم به من بده...:cry:
    من خدایی دارم که مرا می فهمداین منم گم شده
    در وادی تنهایی خویش باید آغاز کنم رفتن راآسمان مال من است ماه استاده به درو مرا می خواند
    هیچ انتظاری از کسی ندارم!


    و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...!

    مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است...

    بگذار سپیده سر زند.

    چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد.

    و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد.

    و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد.

    وراه کهکشان بسته شود ....

    بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.
    ما تماشاچیانی هستیم
    که پشت درهای بسته مانده ایم!
    دیر امدیم!
    خیلی دیر…
    پس به ناچار
    حدس می‌زنیم،
    شرط میبندیم،
    شک میکنیم …
    و آن سوتر
    در صحنه
    بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
    چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
    نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
    نه به حرفی دلی را آلوده
    تنها به شمعی قانعند
    و اندکی سکوت…
    نیم ساعت پیش ،
    خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
    سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
    و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
    آواز که خواند تازه فهمیدم ،
    پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
    تنهآ نشسته ام

    چـــای مینــوشــم و بغــض میکنــمـ ..!

    هیچــکــس مـرا بــه یــاد نمــی آورد ..!

    ایــن همـِـه آدم روی کهکشـــان بــه ایــن بــزرگــی ..!
    می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
    آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
    عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
    بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود
    بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
    تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
    تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
    و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!!!
    نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
    دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست

    نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
    که شهر ما نه مُهیّای گامهای تو نیست

    نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
    نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست

    نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
    دعا،دعای ظهور است ولی برای تو نیست

    نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست
    ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست!

    نیا گل نرگس به مادرت زهرا (س)
    کسی برای شهادت به کربلای تو نیست

    نیا گل نرگس نیا به دعوت ما...
    هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا