ghazal.
پسندها
180

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • باد
    پرده ها را آرام تکان میدهد
    و ما
    بچه های خوش باور
    لب ریز از اضطراب و امید!
    زوایای نیمه روشن را به هم نشان می‌دهیم


    باد
    پرده ها را آرام تکان میدهد
    و ما
    بچه های خوش باور
    لب ریز از اضطراب و امید!
    زوایای نیمه روشن را به هم نشان می‌دهیم


    ما تماشا چیانی هستیم
    که پشت درهای بسته مانده ایم!
    دیر امدیم!
    خیلی دیر...
    پس به ناچار
    حدس می‌زنیم،
    شرط میبندیم،
    شک میکنیم ...
    و آن سوتر
    در صحنه
    بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
    شب و روزت همه بیدار
    که آید شاید،
    کور شد دیده بر این
    کوره ره شاید ها.
    شاید ای دل
    که مسیحا نفست
    آمد و رفت،
    باختی هستی خود
    بر سر می‌آید ها


    چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
    نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
    نه به حرفی دلی را آلوده
    تنها به شمعی قانعند
    و اندكی سكوت...
    چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
    نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
    نه به حرفی دلی را آلوده
    تنها به شمعی قانعند
    و اندكی سكوت...


    مگسی را کشتم

    نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

    و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

    طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

    به خیالش قندم

    یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

    ای دو صد نور به قبرش بارد؛

    مگس خوبی بود...

    من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

    مگسی را کشتم ...!

    حسین پناهی
    واااااااااااااااااای مرسی:*
    آره تو خوبی؟
    چیکارا میکنی؟
    گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
    اینك هزار بار ، رها كرده بودمت
    زان پیشتر كه باز مرا سوی خود كِشی
    در پیش پای مرگ فدا كرده بودمت
    هر بار كز تو خواسته ام بر كنم امید
    آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
    دانسته ام كه هر چه كنی جز فریب نیست
    اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای
    در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب
    لیكن هزار جامه بر اندام او كنی
    چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
    او را طلب كنی و مرا رام او كنی
    روزی نقاب عشق به رخسار او نهی
    تا نوری از امید بتابد به خاطرم
    روزی غرور شعر و هنر نام او كنی
    تا سر بر آفتاب بسایم كه شاعرم
    در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام
    دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
    ای زندگی ، دریخ كه چون از تو بگسلم
    در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

    نادر نادرپور
    دنيا، درياست و ما دائم توي آن دست و پا مي‌زنيم. شنا بلد نيستيم. تازه اگر هم بلد باشيم با اين همه گوي سنگي و سربي كه به پا بسته‌ايم، كاري نمي‌توانيم بكنيم. هي فرو مي‌رويم و فرو مي‌رويم و فروتر.
    هر دلبستگي يك گوي است و ما هر روز دلبسته‌تر مي‌شويم. هر روز سنگين‌تر. هر روز پايين‌تر و اين پايين، تاريكي است و وحشت و بي‌هوايي، اما اگر هنوز هستيم و هنوز زنده‌ايم از بابت آن يك ذره هوايي است كه از بهشت در سينه‌مان جا مانده است.

    عرفان نظر آهاری
    وقتی راه رفتن آموختی ،دویدن بیاموز.وقتی دویدن آموختی،پرواز را
    راه رفتن بیاموز،زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشودو سرزمینهایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
    دویدن بیاموز،چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.
    و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی،برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...

    عرفان نظر آهاری
    آهان راست میگیا:redface:
    چه عسک قشنگی
    تنکس
    منم تو رو آی لاو یو:redface:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا