gh_azimi
پسندها
3

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • السلام علیک یا أباعبدالله
    وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
    سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار
    ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
    السلام علی الحسین
    وعلى علی بن الحسین
    وعلى أولاد الحسین
    وعلى أصحاب الحسین
    به جز اینکه امام حسین در عاشورا شهید شده است
    عاشورا نیز در تاریخ شهید شده است.
    و پیام اصلی عاشورا(عدالت) نیز فراموش شده است.
    پس در هر عاشورایی دو شهید موجود است و بر هر شهیدی نوحه ای واجب.
    سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است




    که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است




    تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما




    شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است




    رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز




    به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است




    مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی




    کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاری است




    مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست




    ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است




    بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب




    جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است
    تو محراب منی ،من بی تو بی تاب
    ترا دارم ، افسوس ولی در خواب
    تودمسازی ولی مست غروری
    نو مجنونی و از لیلات دوری
    تویی ساحل نشین ،من قایقی دور
    کجا دانی تو حال زاری مهجور ؟
    http://mj6.persianfun.info/img/92/6/Namayesh16/01.jpg

    نیــازی بـه انتــقام نیـست !
    فـقط مـنتظر بـمان ..
    آنـها کـه آزارت مـی دهند ..
    سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..
    و اگـر بـخت مـدد کنـد ..
    خــداوند اجـازه مـی دهد تماشاگرشان باشــی …!
    اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه‌ای دارد

    مبارک باشد اما دلبری اندازه‌ای دارد

    تغافل برد از حد شوخ چشم من، نمی‌داند

    جفا قدری، ستم حدی و ناز اندازه‌ای دارد

    محبت را لب خاموش و گویا هر دو یکسانست

    چو بلبل، آتش پروانه هم آوازه‌ای دارد

    اگر سودای لیلی بر سرت افتاد مجنون شو

    که هر شهری به صحرای جنون دروازه‌ای دارد

    دل مجذوب خود را با تغافل بیش از این مشکن

    که در قانون خوبان امتحان اندازه‌ای دارد...
    دود می‌خیزد ز خلوتگاه من / کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام؟
    با درون سوخته دارم سخن / کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام؟
    دست از دامان شب برداشتم / تا بیاویزم به گیسوی سحر.
    خویش را از ساحل افکندم در آب،/ لیک از ژرفای دریا بی خبر.
    بر تن دیوارها طرح شکست./ کس دگر رنگی در این سامان ندید.
    چشم می‌دوزد خیال روز و شب / از درون دل به تصویر امید.
    تا بدین منزل نهادم پای را / از درای کاروان بگسسته‌ام.
    گرچه می‌سوزم از این آتش به جان،/ لیک بر این سوختن دل بسته‌ام.
    تیرگی پا می‌کشد از بام‌ها:/ صبح می‌خندد به راه شهر من.
    دود می‌خیزد هنوز از خلوتم./ با درون سوخته دارم سخن.
    :gol:
    دود می‌خیزد ز خلوتگاه منکس خبر کی یابد از ویرانه‌ام؟با درون سوخته دارم سخن.کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام؟دست از دامان شب برداشتمتا بیاویزم به گیسوی سحر.خویش را از ساحل افکندم در آب،لیک از ژرفای دریا بی خبر.بر تن دیوارها طرح شکست.کس دگر رنگی در این سامان ندید.چشم می‌دوزد خیال روز و شباز درون دل به تصویر امید.تا بدین منزل نهادم پای رااز درای کاروان بگسسته‌ام.گرچه می‌سوزم از این آتش به جان،لیک بر این سوختن دل بسته‌ام.تیرگی پا می‌کشد از بام‌ها:صبح می‌خندد به راه شهر من.دود می‌خیزد هنوز از خلوتم.
    با درون سوخته دارم سخن.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا