چون کودکی سرمست از پشت حباب دنیا متحیرانه شگفتی ها را می جویم ،اما دلم می خواهد با دمی این حباب نابود شود تا این ماهی جدا مانده از دریا و در تب و تاب پربگشاید و تا ملکوت رقص سماع کند. می خواهم چرخ بزنم و بالا بروم . می خوام مستانه ، پای کوبانه جشن وصال بگیرم.... آنها چه عاشق بودند که دنیا را چون نعلین پوسیده می دیدند! آنها چه عاشق بودند که به قلب دشمن می زندند، لب تشنه به فکر لبی تشنه تا پرگیرند به جایی که مدعیان به گرد پایشان هم نرسند! می دوم ، پایم کند است ، سلانه سلانه می روم . عاشقان می شود دستم بگیرید و بدوانید مرا ؟