دفتر خیال را
بر پشت شانه هایم کوله میکنم
می کشانم
کوچه به کوچه
شنل ِ آتشین آغوشت
در لابلای کاغذهای انگشت خورده
جا گرفته
خرابات دل پر است
ز نواهای نیستان سوخته
جیلینگ جیلینگ های چوبین النگوهایت
گوش هایم را سیلابی کرده
و نگاهم رودخانه ای ست
که سنگ به سنگ
شیب به بی راهه
قانون را لگد مالیده
قایق به...
لیوان بلور خالی
دمپایی های آبی بی پا
مبل بی ساکن
کتاب بسته
جعبه سیگار خالی
باندها خاموش
فقط دکمه های دل برای بابونه موهایت
می نگارد دمادم
جاپای برگشت خانه را
بر آسفالت ِ بوسه خورده ندامت!
دق الباب نمی خواهد
آستانه در به سویت جوانه می زند
لکن
دفترخانه دل ثبت گام های آهسته یِ........توست
تکیه زده ای
بر پشت خیال گوشواره هایت
لبخند نمکین را جوشانده ای بر لب
تا ابرهای کومولوس دلم را
با بخار نفس های مهرآلوده ت
پیوند زنی
درخت تنومند وصل را
بر خاکسار رهپویه ی زندگی...
انگشتانت
کورمال کورمال
به چانه قلاب شد
و در پنجره آبی رنگ خانه آجری قاب شدی
من اما
عطر موهایت را از فرسنگ ها دور
بر صندلی روغن خورده مکانیکی چشیدم
تا به دلبرترین رخسار یار رسیدم...
موهایت بافته بود!!!
یکی از فانتزی هام
اینه که ابتدای یه کوچه پر از درخت های سبز ایستاده باشی انیس
و لبخند سپید و پر ز مهرت به دنیا بخنده
اون تیکه چوب براق مورد علاقه بابالنگ دراز همیشگیت دستت باشه
و بگی سلاااااااام بابا فرهاد
من برگشتم
بلند بلند بخندی انیس...