رفتن ، هميشه رفتن نيست.
گاهي نشسته اي روي مبل .
ليوان چاي را گرفته اي دستت
وحتي شايد درجواب حرف هاي کسي سر تکان مي دهي.
شايد سر کلاس باشي
يا حتي ...
شايد پشت پنجره بهار باشد
شايد پايت روي برف هاي ترد زمستان باشد.
مهم نيست .
وقت رفتن که برسد ،
خودت مي فهمي.
نه بال لازم است نه بليط هواپيما و اتوبوس.
از سرزمين هاي يخ زده خودت مي روي
به دوردست هاي نا شناس خودت.
هنوز نشسته اي سر کلاس ،
هنوز چايي مي نوشي،
فقط تو ديگر نيستي
کسي نخواهد فهميد ولي ،
تو از خودت کوچ کرده اي...
هميــــــــــــــن !!!